ربکا

نویسنده: دافنه دوموریه
فیلم‌‌‌‌‌نامه‌‌‌‌‌: جین گولدمن، جو شارپنل، آنا واترهاوس
کارگردان: بن وینلی
بازیگران: لیلی جیمز، آرمی همر، کریستین اسکات توماس، تام گودمن – هیل، کیلی هاوس، سم رایلی، آن داود، بن کرمپتون، مارک لویس جونز، جین لپوتی‌یر


ساخت فیلم «ربکا» در بازار سرد فیلم‌‌‌‌‌نامه‌های اورجینال توسط نتفلیکس،‌ مهر تاییدی است بر محبوبیت ابدی داستان‌های کلاسیک؛ البته اگر خوب ساخته شوند.
فیلم ربکا تولید سال ۲۰۲۰ منفعل است؛ سرد و بی‌هیجان. انسجام ندارد و احساساتی نمی‌کند. داستان تکراری ناتوانی سینما، در به تصویرکشیدن آثار بزرگ ادبی، باز هم اتفاق افتاده است. زمانی که «دافنه دوموریه» در سال ۱۹۳۸ ربکا را خلق کرد، شاهکاری به جمع رمان‌های بزرگ ادبیات افزود. داستان در پیرنگ خود کلیشه‌ای تکراری از رمان‌های ابتدای قرن بیستم و تحت‌تاثیر «خواهران برونته»، مخصوصا کتاب «جین ایر» نوشته شده؛ داستان تقابل دو زن؛ یک مثلث عاشقانه. با این تفاوت که در رمان خانم دوموریه یکی از زن‌ها مرده است!
فیلم با توصیف یک رویا آغاز می‌شود؛ رویای زنی که تا انتهای داستان نمی‌فهمیم نام حقیقی‌اش چیست. او رویای ماندرلی را دیده؛ جایی که سال‌ها پیش در آن روزگار گذرانده است. داستان ربکا را غیر از شخصیت‌هایش می‌توان داستان مکان‌ها نیز دانست؛ از ماندرلی گرفته تا کلبه کوچک لب ساحل، همگی بخشی از فرآیند قصه‌گویی هستند.
«بن ویتلی»، کارگردان فیلم ربکا با مقدمه فیلم‌‌ش و تصاویر و نماهایی که بد هم از کار در نیامده‌اند، نمی‌تواند حتی از پس جمله اول رمان «دیشب خواب دیدم به ماندرلی برگشته‌ام» برآید. این جمله چنان در صفحه‌ کاغذی گیرا و انتقال دهنده‌ احساسات است که تاثیرش تا انتهای داستان در ذهن باقی‌ می‌ماند و راهنمایی است بر درک اتفاقات آینده؛ در حالی که تصاویر بن ویتلی، از بازسازی قدرت و تاثیرگذاری این کلمات بر پرده سینما عاجز هستند.
داستان پس از این رویای کوتاه، وارد سرزنده‌ترین بخش خود می‌شود. داستان عاشقانه کوچکی که با ملاقات زنِ جوانِ راوی داستان با آقای «دو وینتر»، که به تازگی همسرش را از دست داده شروع و خیلی زود منجر به ازواج می‌شود. این وصال زود هنگام در داستان، ناظری بر این ادعا است که فیلم متعلق به یک ژانر و تنها دراماتیک نیست و با رسیدن راوی داستان به ماندرلی، ملک باشکوه و اجدادی آقای دو وینتر، قسمت‌های تراژیک داستان نیز آغاز می‌شوند. در واقع فیلم همواره در لبه‌ باریک این ملودرام ‌ـ‌ تراژدی قدم بر می‌دارد؛ فصل‌های کنار هم قدم زدن و صحبت‌های عاشقانه پر از رنگ‌های گرم، موسیقی مسرت‌بخش و قاب‌های باز است و فصل‌هایی که راوی داستان بدون فرد موردعلاقه‌اش باید سر کند، پر از هارمونی رنگ‌های سرد و موسیقی‌های اضطراب آور است.
فیلم بن ویتلی درگیر همان اتفاقی می‌شود که در داستان برای راوی به وجود می‌آید. راوی داستان نمی‌تواند با رقیب مرده خودش رقابت کند؛ سایه ربکا، خانم زیبا و باسلیقه خانه، که در حادثه‌ای در ساحل نزدیک ماندرلی غرق شده، از روی سر خانم جدید خانه کنار نمی‌رود. راوی داستان ربکا فقط یک رقیب دارد اما فیلم ربکا، هم زیر سایه اقتباس مشهور هیچکاک مانده و هم باید بارِ عظیم ساخت یک اثر از رمانی بزرگ را تحمل کند.
فیلم ربکا در آزمون دشوارِ یک اقتباس قابل قبول بودن، سربلند بیرون نمی‌آید. او حتی در مقابل ربکای هیچکاک هم حرفی برای گفتن ندارد. البته اقتباس هیچکاک هم از ربکا جزو شاهکارهای او نیست و به تناسب زمان و زمانه است که قابل تقدیر و بازبینی است.
مدیوم داستانی که دوموریه نوشته، تناسباتی با تصویر ندارد و به شدت متکی بر راوی‌اش است. در کتاب، او ما را با خود همراه می‌کند و به‌واسطه‌ تک‌گویی‌های تفسیری و متناوب راوی که احساس پالوده و دقیقش را نسبت به شرایط نشان می‌دهد و نیز واکنش‌هایش به اوضاع قمردرعقربی که مدام هم شکل عوض می‌کنند، مضطرب یا حیران می‌شویم. اتفاقی که ویتلی از پس اجرای آن بر نمی‌آید.
مسئله مهم دیگری که در فیلم ربکا از قلم افتاده، یا شاید بهتر باشد بگوییم به عمد تغییر کرده و به مناسبات امروزی نزدیک‌تر شده، شخصیت خودِ راوی داستان است؛ در کتاب، او زنی بی‌عیب و نقص نیست. جزئیات رفتاری راوی داستان ربکا، بیشتر وام گرفته از شخصیتی چون «آناکار»نیاست تا پرنسس‌های دیزنی. این مشکلی است که در بازی «لی‌لی جیمز» هم به چشم می‌خورد. اصرار ویتلی برای نشان دادن الگوی کمال‌یافته‌ زن در واقع بر خلاف پیرنگ اصلی داستان است و بیشتر به تصویری که هالیوود در سال‌های اخیر به زور می‌خواهد از زن در ذهن‌مان بسازد، شباهت دارد.
مسائل داستان بیشتر در تقابل شخصیت‌ها و برداشت‌های راوی جلو می‌رود. ویتلی در فیلم‌ش مجال تجسم و دراماتیزه کردن همه‌ این مسائل را ندارد به همین خاطر، ریتم داستان در صحنه‌هایی که به تامل و عناصر زیبایی‌شناسانه‌ی بیشتری نیاز دارد به شدت تند می‌شود و از دست می‌رود.
رابطه‌ راوی و سر پیش‌خدمتکار خانه، خانم دنورس، رابطه‌ عجیبی است که پرداخت مناسبی ندارد؛ دیالوگ‌ها از دل رمان، سرسری انتخاب شده و بیانگر عمق رابطه و عمق سادگی راوی داستان در مواجهه با خانم دنورس، مخصوصا در شب مهمانی نیستند.
خانم دنورس به عنوان عجیب‌ترین شخصیت داستان، تا آخر فیلم درک نشدنی باقی می‌ماند. ربکا برای خانم دنورس چیزی بیشتر از اربابی ساده برای خدمت کردن بوده؛ ربکا آرزوهای تحقق نیافته خانم دنورس است. او از بی‌قیدی و قدرت ربکا در مواجهه با مردان کِیف می‌کند و با تحقیر کردن مدام راوی داستان، سعی در رنجاندن آقای دو وینتر دارد. انتقامی که با سوزاندن ماندرلی سرانجام می‌یابد.
مسئله‌ اصلی فیلم ربکا فائق آمدن بر گذشته است؛ این‌‌‌‌‌که چطور می‌توان آتش و اندوه غم‌های گذشته را در دل نهاد و به روزهای آرام و خالی از حوادث غیرمترقبه خو گرفت. آتش ماندرلی، پرده از باطن ربکا برداشته و اگر راوی داستان با سادگی و شهامتِ عاشقانه‌اش نبود، آقای دو وینتر هم در میان شعله‌ها می‌سوخت. ربه‌کا داعیه‌ فیلمی اخلاقی بودن را ندارد و فقط می‌خواهد داستان عاشقانه‌ خود را در بستر حوادثش تعریف کند.
در سکانس نهایی آقا و خانم دو وینتر در حالی در اتاقی در شهر قاهره اقامت دارند که طبیعت کار خودش را در ماندرلی کرده، جنگل سرانجام پیروز شده است و پیش‌روی گیاهان تمام ماندرلی را پر کرده است. راویِ بی‌نامِ داستان، هنوز خواب روزهای ماندرلی را می‌بیند. او توانست بالاخره خودش باشد و دست از مبارزه با برای شبیه ربکا شدن بردارد. با مرده‌ها نمی‌توان جنگید اما می‌شود آن‌ها را فراموش کرد. در نهایت اگر دلتان می‌خواهد نسخه سینمایی فیلم ربکا را ببینید، بهتر است به سراغ اقتباس قدیمی‌تر آن به کارگردانی «آلفرد هیچکاک» بروید و مطمئن باشید فیلم بهتری خواهید دید.

نویسند: علیرضا میرمصطفوی

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (No Ratings Yet)
Loading... امتیاز شما به این خبرقصه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *