ریموند چندلر


لاهویا – کالیفرنیا – آمریکا
۲۳ ژوئیه ۱۸۸۸ – ۲۶ مارس ۱۹۵۹

رمان
خواب گران /بدرود، محبوبم /پنجره مرتفع /بانوی دریاچه /خواهر کوچیکه /خداحافظی طولانی /حق‌السکوت /از اول /بدرود محبوب من /بانویی در دریاچه /خواب ابدی /پنجره بالایی

داستان کوتاه
یشم سبز ماندارین /بی سیتی بلوز /قاتل در باران /مردی که سگ‌ها را دوست داشت /نشان دهنده /پرده /اسلحه‌ها /در کاباره سیرانو /ماهی آکواریوم /دردسر شغل من است /منتظر می مونم /باد سرخ /سعی کن دختره را پیدا کنی /آدمکش تازه‌کار

فیلم‌نامه
کوکب آبی /غرامت مضاعف/ بیگانگان در ترن /پلی‌بک (به مرحله تولید نرسید)


بیلی وایلدر، کارگردان بزرگ سینمای کلاسیک، می‎گوید از میان کسانی که در دوران فعالیتِ خود با آن‌ها همکاری داشته، دو نفر بوده‎اند که مدام دیگران در مورد آن‌ها کنجکاوی کرده‎اند: مرلین مونرو و ریموند چندلر.
به‌راستی چه شباهتی هست میان ستاره محبوبی چون مرلین مونرو – که در اوج دوران شهرتِ خود به زنده‌گی‎اش پایان داد – و یک نویسنده ادبیات پلیسی جناییِ کم‌کار و به عبارت بهتر، کُندنویس که این‌گونه مورد توجه و کنجکاوی قرار گرفته‎اند؟
مرلین مونرو شهرتش را به عنوان یک ستاره زیبای سینما برای نسل‌های مختلف علاقه‌مندان سینما به‌دست آورده بود؛ شمایلی خاص که از همان نخستین نقش تقریباً جدی‎اش – حضوری کوتاه به عنوان دختری بلوند، ملوس و جذاب در فیلم «جنگل آسفالت» ساخته جان هیوستن -، پیدا بود که روزی ستاره‎ای مشهور خواهد شد، بی‎آن‌که نیازی به استعداد قابل توجهی در بازیگری داشته باشد. او از آن چهره‌ها بود که دوربین دوست‎شان دارد، همین که جلوی دوربین قرار بگیرند، کافی‎ست تا جلب توجه کنند. همین‌طور هم شد، مرلین مونرو به شهرت رسید بی‎آن‌که استعداد بالقوه چشم‌گیری در بازیگری داشته باشد.
مرگ ناگهانی‎اش نیز آن تلنگر کوچکی که برای رسیدن به جایگاه بتی افسانه‎یی لازم داشت، برایش فراهم آورد. مرگ زودهنگام مرلین مونرو از او یک بت ساخت، با زندگی و مرگ کنجکاوی‌برانگیز، ستاره‎ای که هیچ‌کس پیری او را ندید و همواره همان‌طور زیبا و دست‎نیافتنی در اذهان دوست‎دارانش باقی ماند.
چندلر اما ستاره سینما نبود، در زمان حیات خود نیز زندگی‎اش آن‌قدرها دست‌مایه کنجکاوی‎های رسانه‎ای نبود؛ نویسنده‎ای که برای تأمین زندگی‎اش مجبور شد در عین بیزاری از هالیوود به نوشتن فیلم‌نامه برای سینما روی بیاورد و هنگام اکران ویژه این فیلم‌ها نیز جوری بی‎سروصدا بیاید و برود که کم‌تر کسی متوجه حضور او و همسرش در سالن سینما بشود!
بعدها اما کنجکاوی درباره چندلر آن‌قدر زیاد بود که از راز این دیر آمدن به سالن و زود رفتن رمزگشایی شد؛ ظاهراً تمام ماجرا این بود که چندلر خوش نداشت کسی او را به همراه همسرش که در کنار او بسیار پیر دیده می‎شد – انگار که با مادر یا خواهر بزرگش به سینما آمده باشد – ببیند. به همین ساده‌گی! اما رمز شهرت و افسانه‎ شدن چندلر همیشه به این ساد‌گی نبود.
شهرت افسانه‎ای چندلر برای دوست‎دارانش که شاید تعداد آن‌ها به اندازه طرف‌داران یک ستاره سینما نبود، اما به‌دلیل عمق شیفته‌گی چیزی ازآن کم نداشت؛ دقیقاً ناشی از کارِ او یعنی نوشتن داستان‎های پلیسی بود. کاری که گویا چندلر اگرچه خودش آن را جدی گرفته بود، اما تصور نمی‎کرد دیگران آن را خیلی مهم تصور کنند؛ اما عادت داشت که بیشتر مواقع با دقت و وسواس آن را انجام می‎داد.
یکی از معروف‎ترین و محبوب‎ترین و البته طناز‎ترین و شریف‎ترین کارآگاهان ادبیات پلیسی جنایی به نام «فیلیپ مارلو» را خلق کرد؛ مردی تلخ‌اندیش و تنها، حاضرجواب که در موقع لازم بسیار جذاب و طنازانه سخن می‎گفت و گاه چون شه‌سواری برای نجات دختران در حال سقوط ظاهر می‎شد. چندلر سبکی جادویی در نوشتن داشت، استاد دیالوگ‌نویسی و توصیفاتی متفاوت و عجیب و غریب اما تأثیرگذار بود.
توصیفاتی که از جمله ویژ‌گی‎های جذابیت‌بخش آثار اوست و در سبک کارش به همراه دیالوگ نقشی کلیدی داشت؛ اما از قضا هنگامی که با مجله «بلک ماسک» همکاری داشت، سردبیر مجله میانه خوبی با این قبیل توصیفات در متن داستان حتی از نوع ساده‎اش نداشت و معتقد بود باید مستقیم به عمل شخصیت‎ها پرداخت؛ در غیر این صورت باید آن‌ها را به عنوان اضافات کار حذف کرد. سردبیر آن دوره «نقاب سیاه» با توصیفات مخالف بود، به همین دلیل چندلر که نهایت استفاده را از توضیحات ادبی و اصطلاحات عامیانه می‌کرد، نمی‌توانست چندان خود را با شرایط حاکم در این نشریه وفق دهد.
چندلر خود در این باره گفته: «مدت‌ها پیش، هنگامی که برای مجلات عامه‌پسند می‎نوشتم، در داستانی این جمله را گذاشتم «او از ماشین خارج شد و در پیاده‎رو آفتابی قدم زد، تا این‎که سایه سایه‎بان ورودی یک در روی صورتش‎ افتاد، مثل قطرات یک آب خنک». مدیران مجله، موقع چاپ این داستان، این جمله را درآوردند.
آن‌ها معتقد بودند که خواننده از چنین جملاتی خوشش نمی‎آید. من کوشیدم به آن‌ها نشان دهم که‎ اشتباه می‎کنند. نظر من این بود که خواننده تصور می‎کند که موقع خواندن تنها به عمل آدم‌ها اهمیت‎ می‎دهد و بس. اما چیزی که برای من و خواننده‌گان اهمیت دارد ـ اگرچه خود خواننده‌گان آن را نمی‎دانند ـ خلق احساسات از ورای دیالوگ و توصیف است.
ریموند چندلر، به سال ۱۸۸۹ در شهر شیکاگوی امریکا متولد شد، اما به‌دلیل جدایی پدر و مادرش، دوران کودکی او تا سن ۲۲ ساله‌گی با مادربزرگش در انگلستان سپری شد. چندلر تحصیلات مقدماتی‎اش را در کالج والویج به پایان رساند و در آن‌جا قانون بین‌المللی فرانسه و آلمان را مورد مطالعه قرار داد. در این سال‌ها چندلر به عنوان دستیار مدیر تدارکات در بعضی فروشگاه‌های زنجیره‎ای محل سکونتش فعالیت می‌کرد.
علاوه بر این در مقام جانشین استاد در کالج والویج مشغول به کار بود. مهم‌ترین فعالیت‎های ادبی او در این دوران، انتشار اشعار و مقالاتی در نشریات مطرحی هم‌چون «آکادمی» و «وست منیستر» بود که نام او را در برخی محافل ادبی آن زمان مطرح ساخت. او در ۱۹۱۲، قبل از بازگشت به امریکا در حدود ۲۷ شعر و یک داستان بلند با نام «افسانه برگ رز» منتشر کرده بود که کارنامه ادبی قابل قبولی برای او محسوب می‎شد.
چندلر پس از بازگشت به امریکا در یک موسسه ورزشی به فعالیت پرداخت و سپس به عنوان کتاب‌دار در یک سوپرمارکت مشغول به کار شد. در زمان جنگ جهانی اول، مابین سال‌های ۱۹۱۷ تا ۱۹۱۸، در ارتش کانادا خدمت کرد و سپس به نیروی هوایی امریکا انتقال داده شد.
چندلر در فاصله سال‌های ۱۹۱۸ تا ۱۹۲۲ در بانکی در سانفرانسیسکو مشغول به کار بود و علاوه بر این، مقالاتی هم در دیلی اکسپرس می‌نوشت. در سال ۱۹۲۲ در مقام حساب‌دار به استخدام کمپانی نفتی دانبی درآمد و تا ۱۹۳۲ در آن‌جا کار می‌کرد و این تقریباً بهترین و پردرآمدترین شغلی بود که او تا ان زمان به‌دست آورده بود.
اما در این سال به‌دلیل افراط در نوشیدن مشروبات الکلی و هم‌چنین غیبت زیاد، از کار بر کنار شد. گویا چندلر در اوایل دهه ۳۰ دچار حالتی از افسرد‌گی شده بود و روی آوردن او به مشروبات به همین دلیل بوده است. به این ترتیب، دیوانه‌گی‎هایش، روسایش در شرکت نفتی را کم‌وبیش به این نتیجه رساند تا عذر او را بخواهند. پس از این چندلر که همواره از خوانند‌گان داستان‎ها و نشریات عامه‎پسند بود، به نوشتن روی آورد و «مارلو» را خلق کرد.
در این ایام چهل‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌وپنج ‌ساله بود و با حمایت مالی همسرش تمام وقت خود را صرف نوشتن کرد. او پیش از هرچیز شروع به خواندن دقیق آثار نویسنده‌گان پلیسی جنایی که در نشریات معروف به عامه‎پسند قلم می‎زدند، همانند «دشیل همت»، «ارل استنلی گاردنر» و… پرداخت. سپس دست به‎کار نوشتن شد و سر انجام چندماه بعد داستان«باج‌گیرها آزاد نشوند» را در مجله معروف «نقاب سیاه» منتشر کرد.
دوره کاری چندلر در این نشریه هم‌زمان با «دشیل همت» بود که او نیز داستان‌های کوتاه زیادی در نقاب سیاه به چاپ رسانده بود. البته همت پیش‌کسوت چندلر به حساب می‎آمد و پیش از او، کار نوشتن داستان‌های پلیسی جنایی را که آن زمان هنوز قدر و منزلت واقعی‎شان آشکار نشده و آثاری عامه‌پسند محسوب می‎شدند، آغاز کرده بود.
ظاهراً برای چندلر درک این مسأله چندان دشوار نبود که آثار همت یک سر و گردن بالاتر از دیگر همتایان اوست و اگر قرار است برای شروع کار از نویسنده‎ای بیاموزد، او کسی نیست جز دشیل همت. بنابراین بیش از هر نویسنده ادبیات پلیسی جنایی از دشیل همت تأثیر پذیرفت و از همین‌رو آشکارا همت را استاد خود می‎نامید.
هر چند که بعدها برخی از علاقه‌مندان ادبیات پلیسی برای چندلر مقامی بالاتر از همت در نظر گرفتند، اما با این حال نمی‎توان انکار کرد که داستان‌های چندلر فاقد آن استحکام ساختاری داستان‌های همت هستند؛ اما آن‌چه چندلر را جذاب‌تر می‎سازد، جادوی سبک منحصربه‌فرد او در توصیفات جذاب و دیالوگ‎های عالی و طنازانه اوست که در هیچ‌یک از نویسنده‌گان دیگر ادبیات پلیسی، حتی آثار همت، نمی‎توان در این سطح سراغ گرفت.
به هر حال، ظهور تکنیک منحصربه‌فرد چندلر تا حد زیادی مدیون تقلید، بازپروری و بسط الگوهایی بود که پیشتر از سوی دیگر نویسنده‌گان‏ داستان‌های کارآگاهی به‌کار رفته بود: یک نوع کارآموزیِ خودآگاهانه و تعمدی در دوره‏ای از زند‌گی که بیشتر نویسندگان در آن به سبک و بلوغ شخصی‏شان دست یافته‏اند.
چندلر داستان‌نویس کُندی بود. به طوری که در فاصله سال‌های ۱۹۳۳ تا ۱۹۳۹ در مجموع نوزده داستان در مجلات چاپ کرد که یازده تا از آن‌ها متعلق به مجله نقاب سیاه بود و هفت داستان آن در Dime Detectiveچاپ شده بود و یکی دیگر در هفته‌نامهDetective Fiction Weekly انتشار یافته بود. او بعدها هنگامی که به رمان‌نویسی پرداخت، از این داستان‌های کوتاه در دل رمان‌های خود بهره گرفت. داستان‌های‏ کوتاهی که او در این دوره ده‌ساله نوشت، در اغلب موارد، طرح‌واره‏هایی برای رمان‌های آتی‏ او بودند، داستان‌های کوتاهی که بعدها هم‌چون فصل‌هایی از رمان‌های طولانی‏تر او به‌کار گرفته شدند.
در آن روزگار تلقی نویسنده‌گان ادبیات جنایی پلیسی همانند اغلب مخاطبان‎شان، این آثار را نمونه‌هایی از ادبیات عامه‎پسند محسوب می‎کرد که در نشریات خاص عامه مردم نیز منتشر می‎شدند. چندلر اما اگرچه کارش را با خواندن و نوشتن در این نشریات آغاز کرد؛ اما حقیقت این است که داستان کارآگاهی برای او، چیزی فراتر از یک محصول تجاری با نیات‏ سرگرم‌کننده عامه‏پسندانه بود.
این واقعیت وقتی روشن می‎شود که توجه داشته باشم که او خیلی دیر و پس از پشت سر گذاشتن مشاغل و حرفه‏های طولانی و موفق بسیار به نوشتن روی آورد. او نخستین و بهترین رمانش، «خواب بزرگ» را در سال ۱۹۳۹، هنگامی که پنجاه ساله بود نوشت، در حالی که پیش از آن به مدت ده سال روی این فُرم داستانی کار کرده بود.
در ۱۹۳۹ چندلر از داستان‌نویسی برای مجلات کناره‌گیری کرد. در همین سال، اولین رمان او با نام خواب بزرگ منتشر شد و شخصیت فیلیپ مارلو را به عنوان کارآگاهی خصوصی به خوانند‌گانش معرفی کرد. کارآگاهی با حدود چهل سال سن و قد بلند و چشمان خاکستری که دارای تحصیلات دانشگاهی بود و علاقه زیادی به حل مسایل شطرنج و هم‌چنین موسیقی کلاسیک داشت. نام فیلیپ مارلو از روی نام نویسنده قرن شانزده کریستوفر مارلو اقتباس شده بود که البته کریستوفر برخلاف فیلیپ مارلو از خلق‌وخویی خشن و عصبی برخوردار بود.
ریموند چندلر اولین رمانش – خواب بزرگ – را در سال ۱۹۳۹ و صرفاً در عرض سه ماه به نگارش درآورد. دو بخش از این رمان یعنی – جریان حق‌السکوت – و – ناپدید شدن – را از روی دو داستان «قاتل زیر باران» و «پرده» به قلم خودش که پیش از آن در «ماسک سیاه» منتشر شده بودند، در این رمان مورد استفاده قرار داد. شیوه‌ای که بعدتر در مورد دو رمان دیگرش یعنی «بدرود خوشگل من» و «بانویی در دریاچه» نیز به کار گرفت.
زندگی چندلر در انگلستان و هم‌چنین تجربه مشاغل گوناگون برای او نتایجی را نیز به همراه داشت که به شکلی خلاق به اعتلای داستان‎نویسی‎اش انجامید. چندلر خودش را پیش از هر چیز، یک نویسنده سبک‏مدار قلمداد می‏کرد. فاصله‏اش از زبان امریکایی این فرصت را به او داد تا زبان امریکایی را به همان شکلی که در آثارش دیده‏ می‏‌شود، به کار برد.
از این جنبه، موقعیت او چندان بی‌شباهت به ناباکوف نیست: نویسنده‏ای‏ که به زبان غیر مادری می‏نویسد، نوعی سبک‏مداری به ضرب و زور شرایط. زبان‏ نمی‏توانست برای او به شکل ناخودآگاه عمل کند، واژ‌گان نمی‏توانستند بدون مسئله‏زایی بر او ظهور کنند. نگرش غیرتأملی و عوامانه‏اش به تجربه ادبی از این به بعد ممنوع می‏شود، و او در زبانش نوعی تراکم و مقاومت مادی احساس می‏کند: حتی آن کلیشه‏ها و قراردادهایی که‏ برای گوینده بومی در حکم واژ‌گان نیستند، بلکه نوعی ارتباط فوری و بی‌واسطه‏اند، بازتابی‏ ناجور در دهان او دارند و در میان گیومه‏های نقل قول مورد استفاده قرار می‏گیرند.
جملات او کلاژهایی از مصالح ناهمگون است؛ کلاژهایی از پاره‏های زبان‌شناختی، حالات گفتاری، گونه محاوره‏ای، نام‌های مکان و گفته‏های محلی است؛ همه با زحمت زیاد در یک توهم‏ گفتار پیوسته نوشته می‏شود. در این وضعیت، موقعیت زیسته نویسنده زبان قرضی، مظهری‏ از موقعیت نویسنده مدرن به طور عام است. در این موقعیت، واژه‏ها ابژه‏هایی برای او می‏شوند. داستان کارآگاهی، به عنوان فرمی هنری فاقد محتوای ایدیولوژیک، بدون‏ هیچ‌گونه دیدگاه فلسفی، اجتماعی یا سیاسی، به چنین تجربه‌گرایی سبک‌مدارانه‏یی اجازه ظهور می‏دهد.
در ۱۹۴۶ چندلر جایزه ادگار را بابت فیلم‌نامه‌نویسی دریافت کرد و هشت سال بعد در ۱۹۵۴ این جایزه را به‌خاطر رمان‎نویسی کسب کرد. وی در آخرین سال‌های عمرش، به‌ریاست «انجمن نویسند‌گان داستان‌های اسرارآمیز امریکا» انتخاب شد.
ریموند چندلر در روز ۲۶ مارس ۱۹۵۹ به‌دلیل ابتلا به التهاب ریه‌ها، با تنی رنجور روی تخت بیمارستان چشم از جهان فرو بست. در حالی درگذشت که هنوز نوشتن نیمی از رمان جدیدش به نامPoodle Spring باقی مانده بود. رمان ناتمام او را «رابرت بی پارکر» کامل کرد. این نویسنده هم‌چنین ادامه‎ای هم برای داستان خواب بزرگ نوشت و آن را «شاید یک رویا» نام نهاد.

نویسنده: حمیدرضا امیدی سرور

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (No Ratings Yet)
Loading... امتیاز شما به این خبرقصه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *