
سیمین دانشور
«سیمین دانشور» اولین نویسندهای است که شخصیت اصلی داستانش را یک زن قرار میدهد و نظام مرد سالاری را نقد و ستم دیدگی و تبعیض قائل شدن نسبت به زنان را به خوبی آشکار میکند. او در اثر فاخر خود، «سووشون»، نقش زن را از انفعال خارج و به نقش کنشگر تبدیل میکند، آن هم در عرصه سیاسی و اجتماعی. با این حساب میتوان دانشور را در این اثر، یک نویسنده با اندکی چاشنی فمینیست البته در چارچوب فرهنگ ایرانی و اسلامی دانست.
سووشون روایتی است داستانی از تاریخ معاصر ایران در طول سالهای پایانی جنگ جهانی دوم و فضای اجتماعی سالهای ۱۳۲۵-۱۳۲۰.
سیمین دانشور رمان سووشون را بر اساس تجربه زیسته خود نوشته است. او که اهل استان فارس است، در زمانی که انگلیسیها به فارس حمله کردند از نزدیک شاهد این اتفاقات بوده و توانسته به خوبی این صحنهها را در رمان خود نشان دهد. نان سنگک بزرگ سر سفره عقد دختر حاکم، شروع زیبایی برای به تصویر کشیدن قحطی و شیوع بیماری در روزگار جنگ جهانی و حضور انگلیسی ها در شیرازِ سال ۱۳۲۰ است.
اثرگذاری افکار و آثار «جلال آل احمد»، در رمان سووشون کاملاً مشهود است. دانشور با الهام از نوشتههای همسرش جلال، انزجارش از اتفاقات ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و چند سال قبل از آن را در این رمان به خوبی نشان داده است. انزجار از اشغال کشور، از وطنفروشی و انزجار از غرب و غربزدگی.
درنگاه کلی رمان سووشون روایتی از «زری» که در اینجا نماینده یک زن آرام ایرانیست و در همه عرصهها به فکر آرام نگه داشتن محیط خانه است.
دل نگرانیهای زری شخصیت اول داستان، برای حفظ جان همسرش «یوسف» و پسرش «خسرو»، باعث میشود که در برابر درخواستهای نابهجای حاکم کوتاه بیاید، تا جایی که مجبور میشود از گوشواره زمرد یادگار شب عروسی و اسب خسرو برای دادن به دختر حاکم دل بکند.
زری در مقابل نگرانیها و آرمانخواهی مردان خانواده بر سر دو راهی قرار میگیرد، سوالی که دائما در ذهن او چرخ می-خورد، «ترس یا شجاعت؟». ترسو بودن برای حفظ خانواده یا شجاعت برای آرمانها؟
یوسف، خان منصفیست، که برخلاف خانهای زمانه خود از فروش آذوقه به انگلیسیها خودداری کرده و به رعیت توجه خاصی دارد تا جایی که دستور میدهد: «شلخته درو کنید تا چیزی گیر خوشهچینها بیاید.» در نهایت نیز یوسف در کشاکش بین واقعیت موجود و باورهایش به شهادت میرسد.
پایان داستان زری پس از شهادت یوسف، تا مرز جنون پیش میرود. شب آوردن خبر شهادت تا صبح تشییع یوسف، شب تحول زریست. اینجاست که دکتر پیری که زری او را در دارالمجانین دیده به ملاقاتش میآید و بزرگترین بیماری مسری جان آدمی را ترس معرفی میکند. مرض بدخیم ترس، که اگر نباشد هیچ نیروی قدرت شکست اراده انسان را ندارد. زری با توصیه «دکتر عبدالله خان» بلند می شود و ایستادگی زنانه خود را به تصویر میکشد. زری به جبران ترسهای گذشته، تصمیم میگیرد در تشییع پیکر یوسف تا مرکز شهر و شاهچراغ با مردمی که به خانهاش آمدهاند، علیرغم خواست ابوالقاسمخان -برادر یوسف- همراهی کند. تشییع جنازه منجر به آشوب و درگیری نیروهای امنیتی با جمعیت شده، تعدادی مجروح میشوند از جمله خسرو که دستش آسیب میبیند. اما زری از بابت او نگرانی ندارد بلکه این را روند مرد شدن خسرو میشمارد و میگوید حالا شدی مرد حسابی.