هرمان هسه

کلاو- بادن وورتمبرگ – آلمان
۲ ژوئیه ۱۸۷۷ – ٔ ۹ اوت ۱۹۶۲

پیتر کامنتسیند /گرترود /دمیان /سیذارتا /گرگ بیابان /سفر به شرق /بازی مهره شیشه‌ای /روزالده مسافر /در ستایش سالخوردگی /اخبار عجیب و حکایات غریب (خ‍ب‍ره‍ای ع‍ج‍ی‍ب از س‍ت‍اره ای دی‍گ‍ر) /گورزاد (خواب نی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌لبک) /نارسیس و گلدموند /رزهالد /کنولپ سه خاطره /سفـرهای رویایی (م‍ج‍م‍وع‍ه داس‍ت‍ان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ه‍ای ک‍وت‍اه) /آخرین تابستان کلینگزور /اگر جنگ ادامه یابد /تیزهوش /اسپرلوس /اعجوبه زی‍ر چ‍رخ /کلاه رامبراند /مسافر /بازی مهره شیشه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای /سفر به شرق /سلوک به سوی صبح /گورزاد


هرمان هسه در نیمه‌ دوم قرن نوزده میلادی در خانواده‌ای مذهبی و در یکی از شهرهای آلمان به دنیا آمد. پدر و مادرش هر دو، در حوزه‌ کتاب و نشر فعالیت داشتند و پدربزرگش هندشناس بزرگ، هرمان گوندرت، بود. فضا برای رشد یک نویسنده و هنرمند حوزه‌ معرفت‌شناسی مهیا بود. در واقع اگر هرمان هسه به جایگاه کنونی‌اش نمی‌رسید، جای تعجب بود. کتاب‌خانه‌ بزرگ پدربزرگش در دسترسش بود تا دوران کودکی‌اش را در آن بگذراند. او پس از آشنایی با فرهنگ هندی و عقاید والدین، بنای اعتراض و ناسازگاری گذاشت.
خانواده‌ او که از مسیحیان متعصب بودند، برتری هرگونه فکر و مذهبی را بر دین مسیحیت رد می‌کردند و هرمان هسه که توان تحمل این‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گونه جزم‌اندیشی‌ و قطعیت در تفکر را نداشت؛ راهش را از خانواده جدا کرد. او تحصیل در مدرسه‌ ماول برون ـ که مدرسه‌ علوم دینی بود ـ را رها کرد و از آن‌جا گریخت. این تغییر باعث بروز بیماری حاد روحی و افسردگی شدیدی شد. او بعد از یک خودکشی ناموفق در یک آسایشگاه کودکان عقب‌مانده‌ ذهنی بستری شد. پس از این جنجال‌ها و کشمکش‌ها‌ی روحی کمی آرام شد و شغل‌های مختلفی را امتحان کرد. علاوه بر این مشغول هنر نقاشی نیز شد. هرچه می‌گذشت جست و جوهای درونی و خودشناسی‌های او بیشتر می‌شد تا آن‌جا که سرانجام به گوشه‌گیری رسید و با ترک همسر و فرزندان خود به سوییس رفت و در شهر کوچکی، مدتی در تنهایی پناه گرفت و تا سال‌های آخر عمرش نیز در این کشور ماند.
هسه از هنر داستان‌نویسی در راستای پرورش و ارائه‌ نظریات خود استفاده کرد. تقریبا تمام آثار او با رویکردی معنا محور نوشته شده است و قهرمانان قصه‌های او همواره در جست‌وجوی اصل وجود و گوهر معنا در کاوش و گردش‌اند.
می‌توان از ‌آثار او برای عمق بخشیدن به تفکر و پرورش روح جست‌وجوگر استفاده کرد. البته او تنها به مطرح کردن سوال معناشناختی از مخاطب بسنده نمی‌کند، بلکه راه را نیز نشانش می‌دهد و در نهایت قهرمان‌های خود را به پاسخ و رستگاری می‌رساند.
هرمان هسه جزو نویسندگانی است که آثار بسیاری نوشت و در زمینه‌های مختلف: داستان بلند، داستان کوتاه، سفرنامه، مقاله و شعر قلم زده است. در میان تمام آثارش، داستان‌های بلند او از شهرت بیشتری برخوردارند و بعضی کتاب‌هایش چکیده‌ فعالیت‌های هنری و فکری او هستند که در ادامه به بررسی دو رمان از رمان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های هرمان هسه می‌پردازیم.
سیذارتا
می‌توان گفت سیذارتا عصاره‌ اعتقادی هرمان هسه است و بیش از هر کتاب دیگری نظام فکری او را آشکار می‌کند. هسه خودش در جوانی در جست‌وجوی معنای زندگی و آرامش، دوران سخت و پر کشمکشی را طی کرد. و با استفاده از همین تجربه قهرمانی را خلق می‌کند که در اوج سعادت و خوش‌بختی مادی و معنوی راه سرکشی و عصیانی را پیش می‌گیرد تا به آرامش درونی برسد. سیذارتا، پسر جوان خانواده‌ برهمنی است که قرار است به زودی جانشین پدرش، برهمن بزرگ شود.
سیذارتا در رفاه کامل مادی است و مناسک دین خود را با اعتقاد و وسواس انجام می‌دهد؛ با این حال احساس شادی و رضایت درونی ندارد. او می‌داند در اعماق وجودش، جای خالی چیزی آزارش می‌دهد که نمی‌داند چیست. او در نهایت همه چیز را رها می‌کند و سفر روحی خود را با پیوستن به گروه شمن‌ها و ریاضت‌کشی آغاز می‌کند. سیذارتا برای دیدن بودا و همراهی او تن به هرکاری می‌دهد. بی‌خوابی، بی‌غذایی، تکدی‌گری و ریاضت‌های بسیار او را آزار نمی‌دهد. روزها می‌گذرد تا این‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که پس از گفت و گویی با بودا به بیداری می‌رسد. او از شمن‌ها نیز گریزان می‌شود، همه‌ ریاضت‌ها را رها می‌کند و بیداری را در لمس کردن تجربه‌ها و پدیده‌ها می‌یابد. او در درون خود چیزی پیدا می‌کند که هیچ دنیای بیرونی‌ به او نبخشیده بود.
داستان در این نقطه به پایان نمی‌رسد، چرا که بدون تجربه‌ کردن عشق نمی‌توان ادعا کرد که به بیداری رسیده‌ایم. سیذارتا عاشق زنی بد آوازه می‌شود. او در این عشق تا آن جا پیش می‌رود که همه چیزش را می‌بازد و برای جلب توجه‌ معشوق خود، نزد تاجری مشغول می‌شود تا بتواند از پس مخارج خواسته‌های او بربیاید.
این‌ها تناقضات خط فکری داستان نیست، بلکه نشان‌دهنده‌ی این است که تجربه‌ی هر پدیده‌ای برای درک روشنایی و معنا در وجود ما لازم است.

گرگ بیابان
تنها اگر روزهای سیاه و سنگین افسردگی را تجربه کرده باشید، می‌توانید به همان تاریکی و سنگینی بنویسید. حس‌های عمیق این چنینی چیزی نیست که تنها هنر نویسندگی برای بیان آن‌ها کافی باشد. هسه از تجربه‌ روزهای سیاه خود و هنر نویسندگی‌اش استفاده کرده است تا به واکاوی یک ذهن افسرده بپردازد. شاید برای این‌که این دردهای عمیق، بهتر درک شوند؛ اما او تنها درد را نشان نمی‌دهد بلکه روشنایی و رهایی از درد را نیز به تصویر می‌کشد. روزهایی که دیگر خبری از تصمیم به خودکشی نیست و زندگی برای چیزی جز رسیدن به مرگ سپری می‌شود.
«خوش‌حالی چه خوب است! بی‌دردی چه خوب است! روزهای قابل تحملی که درد و لذت، در آن فریاد برنمی‌آورند و هر پدیده‌ای تنها حق دارد زمزمه و به آرامی روی پنجه پا حرکت کند، چه خوب است! ولی شوربختی من به گونه‌ای است که همین خوشحالی را برایم تحمل ناپذیر می‌کند و لحظاتی بعد چنان در نظر من منفور و تهوع‌آور می‌شود که مقاومت در برابر آن برایم امکان ندارد و در نتیجه چاره‌ای جز پناه بردن به پدیده‌های دیگر ندارم، اگر بتوانم به لذت‌جویی و اگر نتوانم، حتی به مسیری گام می‌نهم که به اندوه و درد می‌پیوندد. اگر مدتی بدون لذت و درد بمانم و هوای نیم‌گرم و قابل تحمل چنین روزهایی را تنفس کنم، در روح متلون و کودکانه من غوغایی از فلاکت و درد برپا می‌شود و با رغبت کامل، آتش درد جهنمی و جانگداز را که دمای آن برای من بسیار بهتر از گرمای معتدل این حصار است، در درون خویش شعله‌ور می‌سازم. در این حالت، هوس سرکش و سوزانی در نهاد من ایجاد می‌شود تا احساساتی تند، همراه غوغا و رسوایی برپا کند. وجود من سرشار از خشمی ژرف نسبت به این زندگی تیره، سطحی و قالبی می‌شود و مرا به گونه‌ای برمی‌انگیزاند که آرزو می‌کنم قادر باشم جایی را کلیسایی بزرگ، درهم بکوبم، یا دست کم خود را از بین ببرم، یا تظاهر به حماقت کنم و کلاه گیس از سر این بت‌های گستاخ بردارم.»
آثار هر نویسنده برگرفته از افکار و اعتقادات اوست و هر شخصی به فراخور اعتقادات و علایق خود، از برخی مکاتب فکری و افراد برجسته تاثیر می‌پذیرد. هرمان هسه نیز، از این قاعده جدا نیست. آشنایی و علاقه‌ اولیه‌ او با تفکر هندی و آیین‌های شرقی در ادامه‌ی تفکر خانوادگی‌اش بود. والدین و پدربزرگش سال‌ها در هند زندگی می‌کردند. به زبان‎‌های مختلف هندی تسلط داشتند و در گوشه گوشه‌ خانه‌ی آن‌ها، نمادهای هندی پیدا می‌شد. پدربزرگش دکتر هرمان گوندرت، در حوزه‌ زبان سانسکریت تحقیق می‌کرد و نام او هنوز هم در هند مشهور و محبوب است. این اولین برخورد او با فرهنگ هندی بود.
باید بدانیم هرچند که حوزه‌ تفکر هندی و بودائیسم حوزه‌ اصلی تخصص آن‌ها بود؛ اما خانواده‌ او از مسیحیان متعصبی بودند که همیشه به برتری دین مسیحیت به دیگر ادیان تاکید می‌کردند. از همین جا بود که اختلاف هرمان هسه با خانواده‌اش شروع شد.
برخورد بعدی او با فرهنگ هندی زمانی بود که پس از سال‌ها آشنایی اولیه به طور جدی در سال ۱۹۰۲ زمانی که بیست و هفت سال داشت، مطالعه‌ آثار شوپنهاور، فیلسوف معروف آلمانی، را شروع کرد که این مطالعه او را به سمت فرهنگ هند سوق داد.
این برخورد آگاهانه با جهان معنوی شرق، در نهایت او را رهسپار دیار هند کرد تا از نزدیک با این فرهنگ آشنا شود. این سفر برای او سرچشمه‌ تحولات روحی بسیاری شد. او که بعد از جنگ جهانی اول به هندوستان رفته بود، دنیای شرق را دنیایی در تقابل با جهان آشفته‌ای دید که تجربه کرده بود. مهم‌ترین تجربه برای او، رسیدن به باور برادری و برابری انسان‌ها بود که به واسطه‌ مشاهده عینی این نوع زندگی در او به وجود آمده بود. او به این اعتقاد رسید که باید نگرش شرقی را برای تعدیل رویکرد عقلانی اروپایی به کار برد.
البته باید به این نیز اشاره کرد که او طرفدار این نبود که اروپاییان به آیین‌های هندی بپیوندند. او به تمام تعالیم دینی بشری چه مسیحیت و چه بودا به دیده‌ تردید می‌نگریست و اندیشه بازگشت به کلیسا را نشان از فقدان تفکر شخصی و فردیت می‌دانست.
این اعتقاد که هرکس برای رسیدن به معنویت باید راه خاص خود را پیدا کند، از نکته‌های محوری آثار اوست که در بیشتر کتاب‌هایش مانند سیذارتا به چشم می‌خورد. او معتقد است که نباید راه بودا را رفت، بلکه هر شخص باید تلاش کند تا بودا شود؛ تنها در این صورت است که می‌شود راه رستگاری را پیمود.

نویسنده: ‌شیرین زارع‌پور

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (No Ratings Yet)
Loading... امتیاز شما به این خبرقصه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *