کنولپ

هرمان هسه

«کنولپ» انسانی آزاده است که پهنه بیابان را به ماندن در چارچوب‌‌‌‌‌‌های تکراری ترجیح داده است و بر همین اساس به بیابان‌‌‌‌‌‌گردی تنها مبدل شده و با اعضا و جوارح آن جا پیوند خورده است. کنولپ شخصیتی شاعر مسلک است که هم ذات بذله گویی دارد و هم دارای عمق و اصالتی است که ذهنیت خواننده را با خود درگیر می‌‌‌‌‌‌کند.
یکی از نکات جالب شخصیت کنولپ این است که سعی می‌‌‌‌‌‌کند لحظه‌‌‌‌‌‌ها را زندگی کند، او با تمام رنج بیماری‌‌‌‌‌‌هایی که متحمل می شود باز هم ذات سرخوشانه خود را در پهنه بیابان فراموش نمی‌‌‌‌‌‌کند و درست مانند «درسو اوزالا»ی کوروساوا و «ژرژ» در فیلم «روز هشتم» روز به روز بیشتربه اعماق وجودی خود نزدیک می‌‌‌‌‌‌شود.
تنها کسی که کنولپ تا حدودی می‌‌‌‌‌‌تواند وجود او را در شهر تحمل کند، «امیل» است، که از زاویه‌‌‌‌‌‌ای دیگر شباهت زیادی به دوست بیابان‌‌‌‌‌‌گرد خود دارد. پناه آوردن موقت کنولپ به خانه امیل و پذیرایی بی چون وچرای او از رفیق دیرینه‌‌‌‌‌‌اش، علاوه بر وجه پیشبرد داستانی دارای مفهومی نمادین هم هست و آن مفهوم ریشه در فلسفه شرق دارد، مفهومی که ماندن معنایی در یک چهار دیواری وجودی را رد می کند.
هسه با آفریدن شخصیت‌‌‌‌‌‌هایی چون کنولپ و امیل حس تحمل زندگی از یک سو و تن ندادن به مناسبات بی روح بشری را به زیبایی نمایش داده است، با این تفاوت که شخصیت اول هم‌‌‌‌‌‌چون یک قلندر بی‌‌‌‌‌‌باک به مرز آزادگی رسیده و دوست‌‌‌‌‌‌اش با همه بزرگی روح به همه مناسباتی که آرام آرام روح‌‌‌‌‌‌اش را می‌‌‌‌‌‌خراشند، تن داده است.
هنر هرمان هسه این است که توانسته با تمام تفاوت‌‌‌‌‌‌های بنیادی دو شخصیت اصلی، رگه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایی از تشابه میان آن دو را را به مخاطب انتقال دهد، او با استادی تمام موفق شده که انعکاس هردو شخصیت را در دل هم بسازد.
یکی از صحنه‌‌‌‌‌‌های زیبا در این کار زمانی است که کنولپ با نیروی معنوی درون خود گفتگو می‌‌‌‌‌‌کند واز این نکته شکایت دارد که چرا سرنوشت او سراسر آوارگی و بیابان گردی بوده است، و جواب می‌‌‌‌‌‌شنود: «من تورا غیر از این که هستی نمی‌‌‌‌‌‌خواستم، تو به نام من صحراگردی کردی و پیوسته اندکی میل به آزادی در دل اسیران شهرها پدید آوردی. به نام من دیوانگی کردی و تمسخر دیگران را بر تافتی. تو فرزند من و جزئی از من بودی و هر لذتی که بردی یا رنجی که تحمل کردی من در آن شریک بودم…..». تکیه بر سرنوشت کنولپ و این که او ظاهرا برای ارائه پیامی معنوی آفریده شده هم دارای نگاهی شرقی است، زیرا طبیعت یک‌‌‌‌‌‌باره به گلایه‌‌‌‌‌‌های او پاسخ می‌‌‌‌‌‌دهد وخود را جزئی از او و او را جزئی از خود معرفی می‌‌‌‌‌‌کند.
یکی دیگر از لحظه‌‌‌‌‌‌های درخشان این کار لحظه‌‌‌‌‌‌ای است که کنولپ برای مردن به دامان طبیعت پناه می‌‌‌‌‌‌برد و هسه تمام چیزهایی که تا کنون در مورد او پنهان کرده است را به یک‌‌‌‌‌‌باره برون‌‌‌‌‌‌افکنی می‌‌‌‌‌‌کند. صحنه مردن شخصیت انزواطلب و شاعر مسلک را می‌‌‌‌‌‌توان یکی ازدرخشان‌‌‌‌‌‌ترین صحنه‌‌‌‌‌‌های این کار قلمداد کرد، هسه با حوصله‌‌‌‌‌‌ای مثال زدنی آن‌‌‌‌‌‌قدر در ارائه لحظه‌‌‌‌‌‌ها حوصله نشان داده است که تاثیر خود را تا مدت‌‌‌‌‌‌ها در ذهن خواننده حفظ می‌‌‌‌‌‌کنند.

نویسنده: وحید اوراز

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (No Ratings Yet)
Loading... امتیاز شما به این خبرقصه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *