شب یلدا

نویسنده: محمد میرکیانی
زمان: 00:22:12
به اشتراک گذاری:
4.8
اپیزودهای این قصه
شب یلدا
خلاصه:

مش صابر روی پله‌های خونه قدیمیش نشسته بود. سوز و سرمایی میومد و برای لحظه‌ای آروم می‌شد. مش صابر کیسه توتونی از جیبش درآورد تا چپق بکشه. رقیه خاتون از راه رسید و گفت: چه کار می کنی؟

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (92 votes, average: 4,80 out of 5)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *