

کلکسیون تمبر
کاراس معمولاً در روزهای تعطیل نوهاش را به پارک می برد. یکی روز در پارک دخترعمویش، کلارا، را دید. آنها در کنار هم نشستند و خاطراتشان را مرور کردند. کاراس درباره خاطره ی جمعآوری تمبرهایش گفت و کلکسیونی که خاطرهای فراموش نشدنی برایش به جا گذاشته است.