فقط کف صابون

نویسنده: هرناندو تلز
زمان: 00:17:50
به اشتراک گذاری:
4.25
اپیزودهای این قصه
فقط کف صابون
خلاصه:

وقتي آمد تو، هيچي نگفت. من داشتم بهترين تيغ هاي دسته دارم را روي چرم تيغ تيزكني مي كشيدم. وقتي شناختمش به لرزه افتادم. امّا او متوجه نشد. من به اميد اين كه احساساتم را مخفي كنم، خودم را به ماليدن تيغ روي چرم مشغول كردم. لبه ي تيغ را با گوشت شصتم امتحان كردم، بعد جلوي نور گرفتم.

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (32 votes, average: 4,25 out of 5)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *