اگر بمانم

نویسنده: گیل فورمن
زمان: 02:04:56
به اشتراک گذاری:
3.4
اپیزودهای این قصه
اگر بمانم
خلاصه:

پزشک‌ها مدام می‌آیند و سرمی‌زنند و پلک‌هایم را بالا می‌گیرند و چراغ قوه را در آن تکان می‌دهند. کمی خشن و شتاب‌زده هستند؛ انگار ارزش ندارد با پلکِ آدم مهربان‌تر رفتار کنند. این کار باعث می‌شود بفهمم ما در زندگی چقدر کم چشم‌های هم‌دیگر را لمس می‌کنیم. شاید پدر و مادرمان پلکمان را نگه دارند تا توی چشم‌مان فوت کنند که گرد و خاک بیرون بیاید؛ یا شاید همسرِ کسی قبل از خواب مثل لمسِ بالِ پروانه چشم‌هایش را ببوسد؛ اما پلک مثل آرنج یا زانو یا شانه نیست؛ یعنی بخش‌هایی از بدن که به لمس و تکان خو گرفته‌اند.
نمی‌دانم آیا وقتی آدم می‌میرد، چیزهایی که موقع زنده‌بودن برایش اتفاق افتاده بود، یادش می‌ماند یا نه! شاید معقول باشد که یادش نماند. شاید مردن مثل قبل از تولد است؛ یعنی یک دنیا هیچ.

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (25 votes, average: 3,40 out of 5)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *