چشم شیشه‌ای

نویسنده: صادق چوبک
زمان: 00:05:47
به اشتراک گذاری:
4.36
اپیزودهای این قصه
چشم شیشه‌ای
خلاصه:

چشم آماده بود و دکتر آن را تو چشم‌خانه پسرک جا گذارد و گفت:
ـ باز کن، چشمتو باز کن، حالا ببند، ببند. حالا خوب شد. شد مثه اولش. سپس رو کرد به پدر و مادر پسرک و گفت: ببینین اندازه اندازه‌س. مو لای پلک‌اش نمی‌ره.

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (530 votes, average: 4,36 out of 5)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *