

بابا لنگ دراز
جودی ابوت (جروشا ابوت) با موهای قرمز بافتهشدهاش، دختری مهربان و یتیم، ولی شاد و باهوش است که پدر و مادرش را زمانی که هنوز کودکی بیش نبود، از دست داد.
او را در خیابانی در «نیویورک سیتی» پیدا کردند و به یتیمخانهی «جان گیر» منتقل شد؛ جایی که او توانایی خود برای نوشتن را کشف کرد. یکی از مقالات او توجه وکیلی به نام «جان اسمیت» را جلب میکند و بدون آنکه جودی او را بشناسد، جان به او اجازه میدهد تا تحصیلات خود را برای حضور در دبیرستان «یادبود لینکلن» ادامه دهد… .
کامل نبود
بسیار زیبا