سیمرغ

5
اپیزودهای این قصه
سیمرغ
خلاصه:
  • «سام»، از قوی­‌ترین و معروف‌­ترین مردان شهر بود.

    آن روز در خانه سام پهلوان جشن و پایکوبی بود چون قرار بود فرزندش به دنیا بیاید.
    سام قدم می‌­زد و با خدا راز و نیاز می­‌کرد که کنیز از دور سر رسید. او به سام گفت: پسرت سالم است اما فقط موهایش سفید است و صورتش کمی سرخ است.

    پهلوان با شنیدن این سخن ناراحت شد و دستور داد تا پسر را به کوه البرز ببرند و رها کنند …

  • «متن اقتباسی از شاهنامه
1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (2 votes, average: 5,00 out of 5)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *