هزار و یک شب / جلد پانزده

اقتباس متن: سمیرا عباس شکوهی
زمان: 03:35:23
به اشتراک گذاری:
اپیزودهای این قصه
هزار و یک شب / جلد پانزده قسمت اول
هزار و یک شب / جلد پانزده قسمت دوم
هزار و یک شب / جلد پانزده قسمت سوم
هزار و یک شب / جلد پانزده قسمت چهارم
هزار و یک شب / جلد پانزده قسمت پنجم
هزار و یک شب / جلد پانزده قسمت ششم
هزار و یک شب / جلد پانزده قسمت هفتم
هزار و یک شب / جلد پانزده قسمت هشتم
هزار و یک شب / جلد پانزده قسمت نهم
هزار و یک شب / جلد پانزده قسمت دهم
خلاصه:

چون شب هشتاد و یکم برآمد گفت: ای ملک جوان‌بخت! شخصی از رسول خدا خواهش پند دادن کرد. پیغمبر فرمود: پند من این است که در دنیا مالک و زاهد باش و در آخرت مملوک و طامع شو. آن مرد گفت: این چگونه می‌شود؟ پیغمبر گفت: هر کس که در دنیا زهد بورزد، به دنیا و آخرت مالک شود. غوث­ابن­عبداللّه گفت که در بنی اسرائیل دو برادر بودند. یکی به آن دیگری گفت: چه کار کرده‌ای که از آن ترسان هستی؟ گفت: روزی از مرغ فروش مرغی خریده به خانه آوردم و به میان مرغانی که از او نخریده بودم بینداختم. تو بازگو که چه کار کرده‌ای که باعث بیم و ترس باشد؟ گفت: من هر وقت که به نماز برمی‌خیزم، می‌ترسم که عمل از برای پاداش کرده باشم. پدر ایشان مقالت آنان را بشنید و گفت: خداوندا اگر راست می‌گویند، تو ایشان را بمیران و به سوی خود ببر.

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (No Ratings Yet)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *