هزار و یک شب / جلد شانزده

اقتباس متن: سمیرا عباس شکوهی
زمان: 01:24:01
به اشتراک گذاری:
اپیزودهای این قصه
هزار و یک شب / جلد شانزده قسمت اول
هزار و یک شب / جلد شانزده قسمت دوم
هزار و یک شب / جلد شانزده قسمت سوم
هزار و یک شب / جلد شانزده قسمت چهارم
هزار و یک شب / جلد شانزده قسمت پنجم
خلاصه:

برزین گفت: ای خاتون، قبول. اما چگونه خودم را راضی کنم که به روی یک زیباروی پرده‌نشین. و پاسخ شنید: من دخترکی پرده‌نشین نیستم بلکه ده‌ها گرد و پهلوان را یک‌تنه حریفم. همان شمشیر از نیام برکش و امتحان کن. لحظه‌ای بعد برق شمشیرها و صدای چکاچک و جرقه‌های ناشی از پرخورد لبه‌های آن­ها در زیر نور ماه صحنه‌ای تماشایی ایجاد کرده بود که ناگهان پای برزین به خاطر گل‌آلودبودن زمین لیز خورد و بر زمین افتاد و شمشیرش هم به گوشه‌ای پرت شد. برزین به سرعت برق از جا جهید و گفت یک لحظه صبر کن و قصد برداشتن شمثیر خود را نمود که دختر گفت یک لحظه صبر کن آنگاه خودش هم شمشیرش را بر زمین انداخت و گفت: این مبارزه عادلانه نبود. زیرا تو اندکی گرفتار غرور شده‌ای و به موقعیت و مکان و فضای شمشیربازی‌ات هم آشنا نیستی من هم که شمشیرم را انداختم؛ به این خاطر بود که هرگز قصد جسارت به شما -مهمان- را ندارم. فقط خواستم یادآوری کنم که زنان دیار ما و دختران دریار ماه بسیاری­شان جنگاور و رزمنده­ا‌ند. اشتباه محض است اگر شاهزاده برزین دمشقی و ولیعهد ملک نعمانی که به دعوت امپراطور قسطنطنیه سپاه به جانب مملکت ما روانه کرد خیال کند دختران و بانوان سرزمین یونان مانند زنان امل حرمسرای سرزمین شاماتند.

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (No Ratings Yet)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *