هزار و یک شب / جلد بیست و یک

اقتباس متن: عباس شادروان
زمان: 02:05:31
به اشتراک گذاری:
اپیزودهای این قصه
هزار و یک شب / جلد بیست و یک قسمت اول
هزار و یک شب / جلد بیست و یک قسمت دوم
هزار و یک شب / جلد بیست و یک قسمت سوم
هزار و یک شب / جلد بیست و یک قسمت چهارم
هزار و یک شب / جلد بیست و یک قسمت پنجم
خلاصه:

قابلگان دیدند که دختری است زهره جبین و آفتاب روی. حاضران را آگاه کردند و ملک نعمان خادم گذاشته بود که اگر فرزند نرینه باشد ملک را بشارت برد. و ملک­زاده شرکان گماشته­ای جداگانه در آنجا داشت. چون گماشتگان آگاه شدند، ملک نعمان و ملک­زاده شرکان را باخبر کردند. ملک­زاده فرحناک شد. و اما صفیه با قابله گفت: ساعتی به من مهلت دهید که مرا در شکم چیز دیگر نیز همی­جنبد. پس دوباره درد زادنش گرفت و به سهولت فرزند دیگر بزاد. قابلگان بدو نگریستند دیدند که پسری است قمرمنظر و سیم بر. حاضران خرسند شدند و نشاط و شادی کردند و سایر همسران ملک از شنیدن این خبر ملول و محزون گشتند و به صفیه رشک بردند. پس از آن خبر به ملک نعمان رسید. ملک خشنود شد و برخاسته به قصر صفیه آمده به پیشانی صفیه بوسه داد و پسر را ببوسید. کنیزکان دف­ها بزدند و عیش­ها کردند. ملک فرمود که پسر راضوءالمکان و خواهر او را نزهت الزمان نام نهادند. ملک به هر یک دایه ای جداگانه و کنیزان و خادمان بگماشت و از برای ایشان شکر و شربت و سایر چیزها مرتب ساخت و مردم نیز آگاه شدند که خدای یگانه ملک را اولاد عطا فرموده. شهر را بیاراستند و به نشاط و شادی مشغول گشتند و وزرا و امرا و نزدیکان حضرت به تهنیت گویی برآمدند. ملک ایشان را خلعت بداد و به اکرام و انعامشان بیفزود و به خاص و عام بذل مال کرد و تا چهار سال همه روزه ملک نعمان نزد صفیه رفته از او و فرزندانش پرسش می‌کرد.

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (No Ratings Yet)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *