چند قدم بعد از خانه عتیق


نویسنده: امید شیخ‌باقری
ناشر: نشر صاد


این اثر، داستان چندسال از زندگی عطا یزدان‌بخش، جوان سی‌وچندساله است. عاطفه، همسر عطا بیماری لاعلاج دارد و آخرین‌قدم عطا در راه تیمار عاطفه، سفر به خانه خداست. نسخه‌ای که عطا به آن اعتقادی ندارد و در ابتدای سفر می‌داند اگر هم فرجی شود، وامدارِ ایمان و اعتقاد خود عاطفه خواهد بود. عطا از سفر برمی‌گردد، اما زندگی برایش طور دیگری رقم زده است. در تمام طول داستان، عطا شناور است. شناور میان خاطرات‌اش.
این اثر، قصه آدم‌های کج‌وکوله است. آدم‌هایی که نه منظم و مرتب‌اند، نه پاک و منزه، و تا وقتی گرفت‌وگیری پیدا نکرده‌اند سراغی از ماورا نمی‌گیرند.
در بخشی از این کتاب می‌خوانیم: «من بودم و عاطفه، در مرتعی سرسبز بر پایه کوهی. از شور و شوق‌‌‌‌‌‌مان روی پا بند نمی‌شدیم. سر پنجه راه می‌رفتیم. سر پنجه می‌دویدیم. به دنبال هم، به گِرد هم. دست‌های عاطفه تو دست‌هایم بود و پاهایش روی هوا، بر مدار دایره‌های دور سرم می‌چرخیدند. روی زمین می‌چرخیدم و روی هوا می‌چرخاندمش. صدای قهقهه‌مان گوش فلک را کر کرده‌بود. یک آن، فقط یک آن، دست‌های عاطفه از دست‌هایم لغزیدند و عاطفه میان دست‌هایم پر کشید و بالا رفت. بالا و بالاتر. صدای «عاطفه، عاطفه»ام توی گلو خفه می‌شد….»

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (No Ratings Yet)
Loading... امتیاز شما به این خبرقصه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *