در این داستان، بینش‌های نه‌گانه «پیشگویی آسمانی» دوره و تشریح می‌شود و نویسنده در کتاب دیگری بصیرت دهم را فاش می‌کند.

«جیمز» از طریقِ دوست خود «چارلین» در جریان کشفِ کتابی باستانی قرار گرفت که درقالبِ نُه مکاشفه برای دوران معاصر، دست به پیش‌بینی‌های جالبی زده بود. چارلین شرح می‌دهد که مکاشفه‌ی اول به بررسی هم‌زمانیِ رخ‌دادهایی می‌پردازد که ظاهرا برحسب تصادف روی می‌دهند؛ اما درواقع در زندگی ما نقش نشانه و راهنما را دارند.

جیمز شیفته‌ ماجرا می‌شود و به «پرو» سفر می‌کند؛ اما این سفر برایش سفری پرماجرا می‌شود. در هواپیما با «دابسن» آشنا می‌شود که دومین مکاشفه را برایش بازگو می‌کند.

در پرو، جیمز با «ویل» آشنا می‌شود که جزو اولین کسانی است که به نسخه‌ کتابِ خطی دست‌رسی پیدا کرده است. جیمز با او همراه می‌شود و به املاک «ویلسته» می‌رود.

در آنجا او با سومین مکاشفه آشنا می‌شود که به شرحِ مقوله‌ انرژی می‌پردازد. پس از آن، او به سمت شمال کشور به راه می‌افتد. سپس او با «پدر سانچز» برخورد می‌کند و کشیش او را به صومعه‌ی خودش می‌برد.

در همین حین او با چهارمین مکاشفه آشنا می‌شود که شرح کشمکش‌های انسان‌ها در کسب انرژی حیاتی است.
او مکاشفه‌ پنجم را هم یاد می‌گیرد که درباره‌ منشِ افراد در زندگی است.

«پدر کارل»، دوست پدر سانچز، ششمین مکاشفه را تشریح می‌کند و طبقه‌بندیِ نوع انسان را بیان می‌دارد.

جیمز، قبل از این­که از پدر کارل جدا شود، با هفتمین و هشتمین مکاشفه هم آشنا می‌شود. هفتمین مکاشفه گوش‌زد می‌کند که در روندِ حیات، انسان باید گوش‌به‌زنگِ حوادث باشد تا در هر لحظه پاسخ مثبت سؤالات خود را از جهان پیرامون کسب کند و هشتمین مکاشفه درباره‌ شیوه‌ روابط انسانی است.

پس از آن، جیمز به‌دنبالِ مکاشفه‌ی نهم، از آن دو کشیش جدا می‌شود و به سمت شمال می‌رود.