جسدهای معلق

نویسنده: مریم فریدی
ناشر: پیدایش


سیصد سال از انفجار بزرگ گذشته است و مردم شهر «آلامتو» با یک‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دیگر خوب و خوش زندگی می‌کنند؛ اما داساهای سیاه‌پوش به آلامتو حمله و آن را تسخیر می‌کنند. «ری‌را» و «آندیا» دو زن جوان، بی‌آن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که یکدیگر را بشناسند، از دو مسیر متفاوت به هم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دیگر می‌رسند. هر دو زن جوان، در راهی تیره و پر از خشونت به دنبال زندگی، عشق و خوشبختی‌اند؛ اما داساهای سیاه‌پوش وحشی در حال کشتارند و بی‌رحمانه در کمین آنان نشسته‌اند.
رمان «جسدهای معلق» پیوند میان اسطوره و جشن‌های ایران باستان است که در آن اسطوره ضحاک غالب است. مریم فریدی، پیش از این اثر، با رمان «ستون‌های بی‌سایه» که رمانی رئال بود پا به دنیای نویسندگی گذاشت.
در بخشی از این کتاب می‌خوانیم:
«تا تو یه دوش بگیری. منم شام رو آماده می‌کنم. این اولین جمله‌ای بود که گیاه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شناس بعد از احوال پرسی به ری‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌را گفت بعد سرش را روی شانه کوچکش چرخاند بدون این‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که به او نگاه کند، به طرف پله‌های طبقه بالا رفت ری‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌را هم ساکت پشت سرش راه افتاد. اتاق را که نشانش داد به او گفت: اگه کاری داشتی تو آشپزخونه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌م. ری‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌را چند بار خواست بپرسد چه اتفاقی افتاد؟ اما قبل از این‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که حرفی بزند، گیاه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شناس چشم در چشمش نماند و صورتش را چرخاند طرف پنجره، جوری که می‌خواست ناراحتی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اش را پنهان کند. ری‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌را اصلاً به اسباب‌های اتاق توجهی نکرد، نه تخت چوبی کنار پنجره برایش مهم بود نه مبل راحتی چرم. فقط دلش یک دوش آب گرم می‌خواست. کوله اش را کنار میز توالت گذاشت. در حمام را باز کرد. اولین چیزی که نظرش را جلب کرد، قوطی خالی شامپو در کف حمام بود. برگشت و به گیاه شناس گفت: «ببخشید اگه می شه یه شامپو برام بیار. نگاه موهام…»

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (No Ratings Yet)
Loading... امتیاز شما به این خبرقصه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *