باد در بیدزار

نویسنده: کنت گراهام
زمان: 02:58:10
به اشتراک گذاری:
اپیزودهای این قصه
باد در بیدزار قسمت اول
باد در بیدزار قسمت دوم
باد در بیدزار قسمت سوم
باد در بیدزار قسمت چهارم
باد در بیدزار قسمت پنجم
باد در بیدزار قسمت ششم
باد در بیدزار قسمت هفتم
باد در بیدزار قسمت هشتم
خلاصه:

موش کور همە روز خیلی سخت کار کرد. مشغول خانه‌تکانی بهاری خانە کوچکش بود. اول با جارو و گردگیر، بعد با کمک نردبان، پله و صندلی. بعدتر با برس و دوغاب. آن‌قدر کار کرد که گردوخاک راه گلو و چشم‌هایش را بست. ردّ قطره‌های دوغاب همه بدن خزدار و سیاهش را آلوده کرده بود. بازوهایش خسته و کمرش گرفته بود. بهار از راه رسیده بود و زمین و زمان را رنگی و شاداب می‌کرد. بهار حتی به خانە تنگ و تاریک موش کور هم راه پیدا کرده و رنگ و بویی تازه به آن بخشیده بود.

موش کور خسته و مانده از خانه‌تکانی طاقت‌فرسا، برس را روی زمین انداخت و گفت: وای، خسته شدم! دیگر بس است هر چه خانه‌تکانی کردم! سپس بی‌آن­که کتش را بپوشد، از خانه بیرون رفت. گویی ندایی مرموز از بیرون او را به سمت خود می‌خواند. از میان تونل کوچک و شیب‌دار راهش را باز کرد و به جادە شنی کالسکه‌رو رسید.

این مسیر برای حیواناتی بود که نزدیک­تر به خورشید و آسمان زندگی می‌کردند. موش کور پنجه‌کشان تقال می‌کرد و به هر زحمتی بود پیش می‌رفت. پنجه‌های ظریف و کوچکش را به کار انداخته بود و غرغرکنان با خود می‌گفت: برو که رفتیم! بالا، بالا، بالاتر! تا این­که سرانجام بوووم!!! پوزه‌اش از خاک بیرون زد و گرمای آفتاب را احساس کرد. چیزی نگذشت که موش کور خوش‌خوشک روی چمن‌های گرم علفزاری بزرگ غلت می‌زد و قل می‌خورد.

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (No Ratings Yet)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *