سفیر پیامبر

زمان: 00:13:09
به اشتراک گذاری:
اپیزودهای این قصه
سفیر پیامبر قسمت اول
سفیر پیامبر قسمت دوم
خلاصه:

بعد از این­که رسول خدا(ص) به رسالت مبعوث شد، برای سران برخی کشورها نامه نوشت و آن­ها را به دین اسلام دعوت کرد.

یکی از این افراد خسروپرویز، پادشاه ایران، بود و سفیری مأمور شد تا این نامه را به ایران ببرد. سفیر رسول الله(ص) بعد از پیمودن مسیری طولانی به تیسفون -که در آن زمان پایتخت ایران بود- رسید. اما پادشاه با دیدن او و دریافت نامه برخورد عجیبی کرد.

بنابر روایت‌های مستند، پیامبر اکرم(ص) به یکی از اصحاب خود به نام «عبدالله بن خدافه سهمی قریشی» مأموریت داد نامه‌اش را برای خسرو پرویز، پادشاه ایران، ببرد.

خسروپرویز پس از انوشیروان به سلطنت رسیده بود. او سی و دو سال پیش از هجرت پیامبر بر تخت سلطنت نشسته بود.

سفیر پیامبر وارد دربار شد و خسروپرویز دستور داد نامه را از او بگیرند، ولی سفیر گفت: «باید نامه را شخصاً به او بدهم.»

متن نامه پیامبر این بود:

«بسم الله الرحمن الرحیم

از محمد، فرستاده خدا، به کسری، بزرگ ایران.

درود بر آن کسی که حقیقت را بجوید و هدایت را پیرو باشد و به خداوند و رسولش ایمان آورد و گواهی دهد که جز الله معبودی نیست و شریک ندارد و یگانه است و گواهی دهد که محمّد بنده و فرستاده اوست. من تو را به سوی خدا می‌خوانم. فرستاده خدا برای همگان هستم تا آنان را بیم دهم و حجت را بر کافران تمام کنم. اسلام بیاور تا در امان باشی و اگر از اسلام روی‌گردان شوی، گناه مردم مجوس بر گردن توست.»

در دربار خسروپرویز، هنوز مترجم از خواندن نامه فارغ نشده بود که زمامدار ایران سخت برآشفت و نامه را از مترجم گرفت و پاره کرد و فریاد کشید که: «این مرد را ببینید که نام خود را پیش از نام من نوشته است!» و دستور داد فوراً عبدالله را از قصر بیرون کنند. عبدالله بر مرکب خود سوار شد و راه مدینه را پیش گرفت و ماجرا را برای پیامبر تعریف کرد. پیامبر از بی‌احترامی پادشاه ایران سخت ناراحت شد، آثار خشم در چهره اش پدیدار گشت و او را این‌گونه نفرین کرد: «اللهم فَرِق مُلکه.» (بار خدایا رشته سلطنت او را پاره کن.)

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (No Ratings Yet)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *