دو داستان از قرآن

زمان: 00:35:22
به اشتراک گذاری:
اپیزودهای این قصه
دو داستان از قرآن قسمت اول
دو داستان از قرآن قسمت دوم
خلاصه:

حضرت نوح(ع):

قوم نوح(ع) بت­پرست بودند و خداوند نوح را برای راهنمایی آن­ها فرستاد. او مردم را هدایت می‌کرد، اما بیشتر آنان از فرمان او سرپیچی می­کردند. آن­ها علاوه بر این، او را به خاطر عقایدش مسخره و تحقیر    می­کردند.
بعد از مدتی آن­ها از نوح خواستند برای اثبات درستی حرف­هایش از خدا بخواهد عذابی بفرستد و نوح نیز از آن­ها نزد خداوند گله کرد. خداوند به او فرمود که کشتی بسازد و از هر حیوانی جفتی بردارد و به همراه ایمان آورندگان، سوار بر کشتی شوند تا نجات یابند.

باران شروع به باریدن کرد و وحی آمد که عذاب الهی نزدیک است. باران به قدری فزونی یافت که همه جا را فراگرفت و کافران را دربرگرفت. فرزند نوح، کنعان بود که در گروه کافران جای داشت و هشدارهای پدر را نادیده گرفت. او نیز نابود شد. با از بین رفتن کافران، باران به پایان رسید و آب­ها در زمین فرورفت و نوح با قومش در زمین به زندگانی خود ادامه دادند.

اصحاب اخدود:

در یک روز گرم و سوزان مردی وارد شهر صنعا شد و به قصر فرمانروا رفت و خواستار دیدار با او شد. اما نگهبانان به او گفتند که فرمانروا برای پرورش دین یهود عازم سفر است. او اصرار کرد که دیدار او در سفر فرمانروا مؤثر است. اما نگهبانان به حرف او توجهی نکردند. در همین زمان «زونوآس» به باغ آمد و فردی خبر آمدن آن مرد نجرانی را به پادشاه داد. در آن وقت دین مسیحیت به تازگی در نجران رواج گرفته بود و عده ای از یهودیان به آن روی آورده بودند.

فرمانروا خواست تا با مرد نجرانی تنها باشد. او درباره معجزاتی که از دین مسیح دیده یا شنیده جملاتی بیان کرد و از خدای یکتا سخن گفت. مرد در ادامه گفت که برای تبلیغ دین مسیح به صنعا آمده است.

پادشاه که از بی­دینی یهودیان ناراحت شده بود، تصمیم گرفت هرطور شده آن­ها را وادار کند تا به دین پدران­شان برگردند. پس با لشکری به نجران حمله کرد و البته قبل از جنگ، با بزرگان آنجا گفت‌وگو کرد.

بعد از اعلام مخالفت بزرگان نجران، زونوآس دستور داد تا خندقی بکنند و آن را پر از آتش کنند و همه را بسوزاندند.

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (No Ratings Yet)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *