دانای بزرگ

زمان: 00:12:18
به اشتراک گذاری:
اپیزودهای این قصه
دانای بزرگ
خلاصه:

در زمان‌های قدیم پادشاهی در کشوری حکومت می‌کرد که فکر می‌کرد خیلی داناست و کسی از او عاقل تر و داناتر نیست.
پادشاه به ماموران خود دستور داد تا به سراسر کشور بروند و عاقل‌ترین و داناترین فرد را پیدا کنند. آنها از مردم معماهایی می‌پرسیدند تا آنها را آزمایش کنند. روزها و روزها گذشت ولی آنها کسی را پیدا نکردند.
روزی ماموران در راه به پدر و پسر کشاورزی رسیدند. ماموران از کشاورز پرسیدند: این گاومیش تو روزی چند بار از این مسیر رد می‌شود؟ مرد کشاورز چیزی نداشت که بگوید.
اما پسر کشاورز از مامور شاه پرسید: بگو بدانم این اسب تو چند قدم در روز راه می‌رود؟ مامور که چیزی نداشت بگوید دانست که این پسر بسیار عاقل و باهوش است. بنابر این اسم پسر و پدر را پرسید و نزد پادشاه برگشت …

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (No Ratings Yet)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *