بیچارگان

زمان: 02:15:57
به اشتراک گذاری:
اپیزودهای این قصه
بیچارگان قسمت اول
بیچارگان قسمت دوم
بیچارگان قسمت سوم
بیچارگان قسمت چهارم
بیچارگان قسمت پنجم
خلاصه:

«بیچارگان»، رمانی‌ست کوتاه و به‌یاد ماندنی اثر «فئودور داستایوفسکی» که در قالب مکاتبه نوشته شده است. داستان این کتاب، حکایت دوتن از یک خانواده را بازگو می‌کند. «واروارا»، یک دختر جوان که درد و دل‌هایش را در قالب نامه به پیرمردی مسن به نام «الکسیویچ»، ارسال می‌کند. آن‌ها با وجود زندگی در محله‌ای مشترک از ترس حرف و حدیث دیگران تصمیم دارند به وسیله‌ی نوشتن نامه با هم درد‌ دل کنند.
هر دوی آن‌ها در این نوشته‌ها از یک درد سخن می‌گویند، فقر و نداری. فئودور داستایوفسکی همان اوایل داستان ما را وارد دنیایی می‌کند که فقر در آن موج می‌زند. توصیف‌های فئودور از خانواده‌ای فقیر و غمگین که هیچ جنب و جوشی در خانه‌شان وجود ندارد، ما را مجاب می‌کند که در‌ حال خواندن یک رمان عاشقانه نیستیم.
کتاب بیچارگان، در زمستان ۶۵- ۱۸۶۶ نوشته و بازنویسی شد. در ماه می داستایوفسکی نسخه دست‌نویس رمان را به «گریگاروویچ» به امانت داد. گریگاروویچ دست‌نویس را نزد دوستش «نکراسوف» برد. هر دو با هم شروع به خواندن دست‌نویس کردند و سپیده‌دم آن‌را به پایان رساندند و ساعت شش صبح رفتند داستایوفسکی را بیدار کردند و برای شاهکاری که آفریده بود به او تبریک گفتند.
نکراسوف آن را با این خبر که گوگول تازه‌ای ظهور کرده است نزد «بلینسکی» برد و آن منتقد مشهور پس از لحظه‌ای تردید بر حکم نکراسوف مهر تایید زد. روز بعد بلینسکی با دیدار داستایوفسکی فریاد زد: جوان، هیچ می‌دانی چه نوشته‌ای؟ تو با بیست سال سن ممکن نیست خودت بدانی. داستایوفسکی سی‌سال بعد این صحنه را شگف‌انگیزترین لحظه حیاتش خواند.
در قسمتی از داستان بیچارگان می¬شنویم:
«واروارا آلکسیونای» عزیزم، می‌توانم بگویم که برخلاف انتظارم، شب گذشته را خیلی خوب خوابیدم و این برایم خوشایند است. آدم معمولا در جاهای جدید خوب نمی‌خوابد و همیشه چیزی موجب بیدارماندنش می‌شود. اما من امروز مثل چکاوکی شاد و مسرور از خواب بیدار شدم. عزیزم چه صبحی بود! پنجره کاملا باز بود و آفتاب می‌درخشید. پرندگان آواز می‌خواندند؛ هوای سرشار از رایحه بهاری و طبیعتی که بار دیگر جان گرفته بود. همه چیز دارای هماهنگی کاملی بود. همه چیز به همان شکلی بود که در فصل بهار باید باشد. حتی در مورد تو، عزیزم، فکر خوبی کردم.

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (No Ratings Yet)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *