باب

زمان: 00:11:29
به اشتراک گذاری:
اپیزودهای این قصه
باب
خلاصه:

باب، کارهای خطرناک رادوست داشت.
همهیشه دیگران او را نصیحت می¬کردند ولی او بدتر و بدتر می¬شد.
یک روز باب در روزنامه¬ای یک آگهی دید. آن¬ها به کسی نیاز داشتند که در سیرک کار کند.
او تصمیم گرفت به سیرک برود و در آنجا کار کند. او از مدیر سیرک خواست تا در گروه بندبازها کار کند.
مدیر هم قبول کرد و باب خیلی خوشحال شد …

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (No Ratings Yet)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *