بازیِ بازها

نویسنده: محمد میرکیانی
زمان: 02:53:45
به اشتراک گذاری:
5
اپیزودهای این قصه
بازیِ بازها قسمت اول
بازیِ بازها قسمت دوم
بازیِ بازها قسمت سوم
بازیِ بازها قسمت چهارم
بازیِ بازها قسمت پنجم
بازیِ بازها قسمت ششم
بازیِ بازها قسمت هفتم
خلاصه:

روﺑﺎه‌ھﺎ ﺑﺎ ﺗﺮس و ﻧﮔﺮاﻧﻰ ﭘﺎ در روﺑﺎهﺳﺮا ﮔذاﺷﺗﻧد. ﺧﺳﺗﮔﻰ و ﺗﺮس از ﺳﺮوﺻورﺗﺷﺎن ﻣﻰﺑﺎرﻳد. ﭘﻳش از ھﻣﻪ «روﺑﻳﭻ» و روﺑﺎه ﻳکﭼﺷم ﺟﻠو رﻓﺗﻧد و ﭘﺮﺳﻳدﻧد: «ﭼﻪ ﺧﺑﺮ ﺷده؟ از دﺳت ﺷﻳﺮ ﻓﺮار ﻛﺮدﻳد؟»
روباهیﮔﻔت: «ﻛﺎش ﺷﻳﺮ ﺑود، از دﺳت ﺧﺮﮔوش‌ھﺎى ﺟﺎدوﮔﺮ ﻓﺮار ﻛﺮدﻳم.»
روﺑﻳﭻ ﮔﻔت: «ﺧﺮﮔوش‌ھﺎى ﺟﺎدوﮔﺮ!؟ ﺧواب ﺑودﻳد؟»
آن ﻳﻛﻰ روﺑﺎه ﮔﻔت: «ﻛﺎﺷﻛﻰ ﺧواب ﺑودﻳم. وﻟﻰ ﻣﺎ ﺧﺮﮔوش‌ھﺎى ﺟﺎدوﮔﺮ را ﺑﺎ ﭼﺷم‌ھﺎى ﺧودﻣﺎن دﻳدﻳم.»
«روﭘﻳﺮ» ﻛﻪ از دور ﺣﺮف‌ھﺎ را ﻣﻰﺷﻧﻳد، ﺑﻠﻧد ﮔﻔت: «ﺑﻳﺎﻳﻳد اﻳﻧﺟﺎ ﺑﺑﻳﻧم ﭼﻪ ﺧﺑﺮ ﺷده.»
روﺑﻳﭻ و دو روﺑﺎه رﻓﺗﻧد و روﺑﻪروى روﭘﻳﺮ اﻳﺳﺗﺎدﻧد. روﭘﻳﺮ روى ﺗﺧت ﺧﺎﻛﻰ ﻧﺮم، ﺧودش را ﺟﺎﺑﻪﺟﺎ ﻛﺮد و ﭘﺮﺳﻳد: «ﭼطور ﺧﺑﺮدار ﺷدﻳد ﻛﻪ آن ﺧﺮﮔوش‌ھﺎ ﺟﺎدوﮔﺮﻧد؟ اﺻﻼ ﺑﻪ ﻣن ﺑﮔوﻳﻳد ﻛﻰ ﺑﻪ ﺷﻣﺎ ﮔﻔت ﻛﻪ آنھﺎ ﺟﺎدوﮔﺮﻧد؟»
روﺑﺎه اوّل ﮔﻔت: «ﻗﺮﺑﺎن، ﻣﺎ ﺧﺮﮔوش‌ھﺎ را ﻣﻰدﻳدﻳم ﺑﺎ ھﻣﻳن ﭼﺷم‌ھﺎى ﺧودﻣﺎن. وﻟﻰ ﺗﺎ ﻣﻰرﻓﺗﻳم ﺑﻪطﺮف آن¬ھﺎ، دﻳﮔﺮ ﻧﺑودﻧد!»

روﺑﻳﭻ ﮔﻔت: «ﺗﺮﺳوھﺎ! ﺧﺮﮔوش‌ھﺎ ﺑﺎ دﻳدن ﺷﻣﺎ ﻣﻰرﻓﺗﻧد ﺗوى ﻻﻧﻪﺷﺎن.»
روﺑﺎه دوم ﮔﻔت: «ﻧﻪ ﻗﺮﺑﺎن، ﻣﺎ ﻳکﻗدم ﻛﻪ ﺑﺮﻣﻰﮔﺷﺗﻳم، ﺧﺮﮔوش‌ھﺎ ﺑودﻧد، وﻟﻰ ﺗﺎ ﻧﮔﺎه ﻣﻰﻛﺮدﻳم، آنھﺎ
ﻧﺑودﻧد!»
روﭘﻳﺮ ﭘﺮﺳﻳد: «ﺧب، ﻣﻌﻠوم ﺷد آنھﺎ ﺑودﻧد ﻳﺎ ﻧﺑودﻧد؟»
روﺑﺎه اول ﮔﻔت: «ﻗﺮﺑﺎن، آنھﺎ ھم ﺑودﻧد و ھم ﻧﺑودﻧد!»
روﺑﻳﭻ ﮔﻔت: «ﺗﺮﺳوھﺎ! وﻗﺗﻰ ﺧﺮﮔوش‌ھﺎ ﺑودﻧد، ﺣﻣﻠﻪ ﻣﻰﻛﺮدﻳد و آنھﺎ را ﻣﻰﮔﺮﻓﺗﻳد.»
ـ «وﻗﺗﻰ ﺣﻣﻠﻪ ﻣﻰﻛﺮدﻳم، دﻳﮔﺮ ﻧﺑودﻧد.»
روﺑﺎه دوم ﮔﻔت: «وﻗﺗﻰ ﺑﺎ ﺧﺮﮔوش‌ھﺎ ﻛﺎرى ﻧداﺷﺗﻳم، ﺑودﻧد!»
روﭘﻳﺮ ﻛﻣﻰ ﺳﻛوت ﻛﺮد و ﺑﻌد رو ﺑﻪ روﺑﻳﭻ ﮔﻔت: «ﮔﺮﺳﻧﮔﻰ ھﻣه‌ روﺑﺎه‌ھﺎى دﺷت را دﻳواﻧﻪ ﻛﺮده!»

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (1 votes, average: 5,00 out of 5)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *