سرریزون

زمان: 03:48:41
به اشتراک گذاری:
اپیزودهای این قصه
سرریزون قسمت اول
سرریزون قسمت دوم
سرریزون قسمت سوم
سرریزون قسمت چهارم
سرریزون قسمت پنجم
سرریزون قسمت ششم
سرریزون قسمت هفتم
خلاصه:

«سرریزون» سرگذشت حضور یک نوجوان ایلیاتیِ دامنه‌‌های زاگرس به نام «علیشیر شفیعی» در جبهه است. او توانایی‌های ویژه‌ای دارد و باوجودِ سن کم، رفتارش مانند افراد سن‌‌و‌‌سال‌‌دار است.
«علیشیر شفیعی» در سحرگاه بیست و نه اسفند ۱۳۶۶، پس از دو شبانه‌‌روز جنگیدن با کماندوهای لشکر گارد ریاست‌‌‌جمهوری عراق، براثر شلیک گلوله‌‌ی تانک عراقی، در تپه‌‌ی «ریشن» به شهادت رسید.
در بخشی از این داستان آمده است:
نقل این بود که اگر ایرانی‌‌‌ها بگذارند و دوباره اوضاع جبهه‌‌‌ها را ناآرام نکنند، تا سه ماه دیگر همه‌‌‌ آن
جواهرات را به پای «رغد» خواهم ریخت. چقدر برق آن گردن‌‌‌بند زیر گلوی بلورینش جذابیت دارد! دارم احساساتی می‌‌‌شوم. نظامی بودن اقتضا می‌‌‌کند سنگ‌‌‌دل و قوی باشی. فعلا باید پیش از عروسی، فکری به حال دندان‌‌هایم بکنم. رغد می‌‌‌گوید تقصر سیگار است. راستش تا حالا سه، چهار تا از دندان‌‌‌های جلویی‌‌ام ناجور شده است؛ برای همین جرأت خندیدن مقابل رغد را ندارم. با نظرش مواقق نیستم. سیگار چه ربطی به دندان دارد!؟ خودم می‌‌‌دانم اشکال کار از کجاست؟ سنم دارد بالا می‌‌‌رود.ناچارم توی مرخصی بعدی مقداری از وقتم را روی دندان‌‌‌هایم بگذارم. اگر هم شد، سری به مادر و دو خواهرم که در تکریت هستند، بزنم. چاره‌‌ای نیست. خیلی جاها آدم باید کوتاه بیاید. آن یکی هم که در اربیل شوهر کرده و از روزی که رفته، ندیدمش. سه سال هم بیشتر است. به اربیل نمی شود رفت، مگر بعد از عروسی با رغد دوتایی برویم.

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (No Ratings Yet)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *