مادرم آسمان من است

نویسنده: علیرضا شاهی
زمان: 00:20:50
به اشتراک گذاری:
اپیزودهای این قصه
مادرم آسمان من است قسمت اول
مادرم آسمان من است قسمت دوم
خلاصه:

مادربزرگ با ناراحتی گفت: «الان یه هفته ست که به شهر رفتن. اگه بلایی سرشون اومده باشه، من با این بچه‌ها چی کار کنم؟»
خانمای همسایه مدام سرمای هوا رو بهونه می‌کردن و به مادربزرگ دلداری می‌دادن. مرضیه که هفت یا هشت ساله و از همه بزرگ‌تر بود، خیلی ناراحت بود. ماجرا از این قرار بود که مادر مریض شده و بابا با تراکتور او رو به شهر برده بود؛ بعد از یه هفته، هنوز ازشون خبری نبود.
خاله سکینه تو خونه‌ اونا مونده بود تا مادربزرگ و بچه‌ها تنها نباشن. مرضیه هم مجبور بود از بچه‌ها خاله سکینه مراقبت کنه و به همین خاطر، به مدرسه نرفته بود.
یه روز وقتی همه خواب بودن، مرضیه تصمیم گرفت به شهر بره و دنبال پدر و مادرش بگرده تا بلکه خبری ازشون بگیره.

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (No Ratings Yet)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *