«ارنست»، افسر آلمانی، پس از گذراندن دوره‌ای سخت و طاقت‌فرسا در «گشتاپو»، مأمور سرکوب میهن‌پرستان فرانسوی در ناحیه‌ای از این کشور می‌شود.
ارنست و همراهان زیردستش وارد شهر کوچکی در فرانسه می‌شوند و آنجا را اشغال می‌کنند. ارنست، «هنریخ» را مأمور زندان شهر می‌کند و «پروسپر»، مسئول فرانسوی زندان، به‌علت داشتن چندین فرزند و از ترس بی‌کار شدن و گرسنه ماندن، می‌پذیرد که زندان‌بان آنجا بماند. درضمن «آناتول» نیز به‌عنوان مسئول تقسیم غذا اجازه حضور در زندان را پیدا می‌کند.
اخباری به ارنست می‌رسد که از خانه‌ای مدام امواجی رادیویی به خارج از شهر فرستاده می‌شود. خانه «دکتر ساموئل» زیر نظر گرفته می‌شود. در یکی از روزها، ارنست با تفنگ دورزن خود، پسر دوازده ساله ساموئل را که از خانه مراقبت می‌کرد؛ می‌کشد و همراه زیردستانش به خانه دکتر حمله می‌کند. دکتر پیش از آمدن آنها، کتاب رمز را در آتش می‌سوزاند و بی‌سیم را نیز نابود می‌کند. در این هنگام دختر ساموئل از بیرون تلفن می‌زند و برخلاف دستور ارنست، «بریژیت»، خدمتکار خانه، دختر را از خطر موجود مطلع می‌کند و به او می‌گوید که فرار کند. دکتر را پس از دستگیری به پایگاه گشتاپو منتقل می‌‌کنند.