«خانم علایی» برای تأمین هزینه‌های مطب دو پسرش تصمیم دارد خانه‌ قدیمی‌شان را به فروش برساند، اما مشکل اینجاست که برای فروش خانه همه وارثان باید حضور داشته باشند و او به‌دنبال راه‌حلی برای این قضیه است.
«کیان» و «حسام» دو پسر سی ساله‌ خانم علایی، فارغ‌التحصیل رشته‌ی پزشکی‌اند و درحال گذراندن دوره کارآموزی خارج از مرکز هستند.
خانم علایی قصد دارد با فروش خانه، هم مطبی برای پسرانش بخرد و هم خودش به کمک زن‌های هم سن و سالش رستورانی افتتاح کند؛ اما متوجه می‌‌‌‌‌‌‌شود که برای فروش خانه باید همه‌ اعضای خانواده –وارثان- حضور داشته باشند. به همین‌ خاطر، حسام را به روستاهای اطراف کرج که کیان در آنجا ساکن است، می‌فرستد.
مدتی است که همه از کیان بی‌خبرند. حسام به «آدران می‌رود، اما متوجه می‌شود که پیداکردن کیان کار راحتی نیست، چون او برای کمک به مردم روستاهای اطراف، مدام به سفر می‌رود.
بالأخره حسام موفق می‌شود کیان را در یک مسابقه‌ی سوارکاری در «مرادآباد» ببیند؛ اما در این مسابقه حادثه‌ای اتفاق می‌افتد که دردسرتازه‌ای را آغاز می‌کند.