استوار ایوبی

زمان: 0:21:51
به اشتراک گذاری:
اپیزودهای این قصه
استوار ایوبی قسمت اول
استوار ایوبی قسمت دوم
خلاصه:

«حسین» ماجرا را این‌گونه روایت می‌کند:
هوا سرد بود؛ من و «علی» روی پشت‌بام خانه منتظر «استوار ایوبی» بودیم. من تیروکمانی در دست داشتم و خودم را آماده می‌کردم تا در اولین لحظه‌ای که استوار را دیدم، تیر را به سمت او پرتاب کنم. شک نداشتم که استوار ایوبی تقی را شهید کرده است. وقتی وارد کوچه شد، تیر را رها کردم. بسته‌‌های میوه از دست استوار روی زمین ریخت. او خیلی ترسیده بود و من خوشحال بودم که سرانجام به هدفم رسیده‌ام….

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (No Ratings Yet)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *