نگی نگران

نویسنده: تونی گراس
زمان: 00:09:23
به اشتراک گذاری:
اپیزودهای این قصه
نگی نگران
خلاصه:

«نگی» همیشه و همه جا نگران بود.
مادر نگی به او گفت: بیا برویم پارک. اما نگی نگران بود که آفتاب پوستش را بسوزاند.
دوست نگی به او گفت بیا بازی کنیم. اما نگی نگران بود که بازی را ببازد.
خلاصه این که نگی همیشه و در هر حالی نگران بود. برای همین هیچ کاری را نمی توانست به خوبی انجام دهد …

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (No Ratings Yet)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *