دن کیشوت / جلد سه

نویسنده: میگل د سروانتس
زمان: 06:22:12
به اشتراک گذاری:
اپیزودهای این قصه
دن کیشوت / جلد سه قسمت اول
دن کیشوت / جلد سه قسمت دوم
دن کیشوت / جلد سه قسمت سوم
دن کیشوت / جلد سه قسمت چهارم
دن کیشوت / جلد سه قسمت پنجم
دن کیشوت / جلد سه قسمت ششم
دن کیشوت / جلد سه قسمت هفتم
دن کیشوت / جلد سه قسمت هشتم
دن کیشوت / جلد سه قسمت نهم
دن کیشوت / جلد سه قسمت دهم
دن کیشوت / جلد سه قسمت یازدهم
دن کیشوت / جلد سه قسمت دوازدهم
دن کیشوت / جلد سه قسمت سیزدهم
دن کیشوت / جلد سه قسمت چهاردهم
خلاصه:

دن کیشوت می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواست وی را سپاس گوید که ناگاه از پشت سرایشان صدایی شبیه به صدای سم اسبان و تاختن خیل سواران بگوش رسید. از قضا این صدا فقط از یکه سواری بود که به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تاخت به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌طرف ایشان مرکب می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌راند.
وی جوانی بود که تقریباً بیست سال داشت، لباسش کلیجه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای بود از اطلس دمشقی سبز رنگ، مزین به ریشه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها و منگوله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های زرین، با شلواری فراخ و کلاهی که لبه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های آن برگشته بود و چکمه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای مرتب و براق، با مهمیزهای زرين، و مسلح به شمشیر و خنجر و شمخال کوچکی در دست و دو تپانچه به کمر. به شنیدن صدا سر برگرداند و آن جوان ظریف و آراسته را دید. جوان همین‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که نزديك شد گفت: «اى روك دلاور، من به دنبال تو می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گشتم تا از دست تو برای درد نامرادی و بدبختی خود درمان و یا لااقل تسکین و تسلایی بطلبم.

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (No Ratings Yet)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *