زن خوب

زمان: 00:09:58
به اشتراک گذاری:
5
اپیزودهای این قصه
زن خوب
خلاصه:

زن و مرد فقیر و بی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌چیزی بودند که هیچ چیز برای ادامه زندگی نداشتند
مرد که اسمش «سیامک» بود خیلی ناراحت بود. به زنش گفت که دیگر چیزی برای‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شان نمانده است. همسرش به او گفت: ناراحت نشو. بیا لباس عروسی مرا بفروش و با پول آن برای خودت کار و کاسبی راه بیانداز.
در راه بازار، کشاورزی از لباس عروس خوشش آمد و به جای لباس به سیامک یک گاو بزرگ داد…
این داستان برای کودکان سال آخر دبستان مناسب است.

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (1 votes, average: 5,00 out of 5)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *