شاهنامه فردوسی / جلد چهار / پادشاهی فریدون

زمان: 02:14:15
به اشتراک گذاری:
اپیزودهای این قصه
شاهنامه فردوسی / جلد چهار / پادشاهی فریدون قسمت اول
شاهنامه فردوسی / جلد چهار / پادشاهی فریدون قسمت دوم
شاهنامه فردوسی / جلد چهار / پادشاهی فریدون قسمت سوم
شاهنامه فردوسی / جلد چهار / پادشاهی فریدون قسمت چهارم
شاهنامه فردوسی / جلد چهار / پادشاهی فریدون قسمت پنجم
شاهنامه فردوسی / جلد چهار / پادشاهی فریدون قسمت ششم
شاهنامه فردوسی / جلد چهار / پادشاهی فریدون قسمت هفتم
شاهنامه فردوسی / جلد چهار / پادشاهی فریدون قسمت هشتم
شاهنامه فردوسی / جلد چهار / پادشاهی فریدون قسمت نهم
شاهنامه فردوسی / جلد چهار / پادشاهی فریدون قسمت دهم
شاهنامه فردوسی / جلد چهار / پادشاهی فریدون قسمت یازدهم
شاهنامه فردوسی / جلد چهار / پادشاهی فریدون قسمت دوازدهم
شاهنامه فردوسی / جلد چهار / پادشاهی فریدون قسمت سیزدهم
خلاصه:

«فریدون فرخ» چون بر ضحاک دست یافت و آن بدسگال را به بند کشید، به آبادانی ایران زمین همت گماشت و تخم نیکی پراکند. وقتی پنجاه ساله شد، سه پسر داشت و بر آن شد که جفتی برایشان گزیند.
جَندل را که از بزرگان بود، خواند و از او یاری خواست. جندل سراسر گیتی را گشت تا دختران پادشاه یمن را یافت. نزد پادشاه یمن رفت و خواسته بگفت. پادشاه یمن که دلش رضا نبود گفت باید سه پسر فریدون پیش او بیایند تا آن‌‌‌‌‌‌ها را ببیند.
جندل بازگشت و قصه گفت و فریدون پسران را گفت پادشاه یمن بزمی خواهد ساخت و دختر کوچک‌تر خود را نزد پسر بزرگ‌تر خواهد نشاند و میانی را نزد میانی و مهتر را نزد پسر کهتر. پس آن‌گاه که پرسید کدام کهتر است و کدام مهتر شما بدانید. پسران فریدون به یمن رسیدند و همچنان شد که پدر گفت. چون از آزمایش پادشاه یمن سربلند شدند، پادشاه جادویی کرد و سرمایی سخت در شب بر ایشان مستولی کرد، اما پسران فریدون جان به در بردند. پس پادشاه یمن درِ گنج‌ها گشود و بزرگان را دعوت کرد و دخترانش را به پسران فریدون سپرد.
وقتی فریدون از بازگشت آن‌‌‌‌‌‌ها آگاه شد تصمیم گرفت پسرانش را بیازماید. خود در هیأت اژدهایی جلوی آ‌‌‌‌‌‌ها را گرفت. پسر بزرگ که خود را هماورد اژدها ندید، گریخت. پسر دوم کمانی پراند و فرار کرد، اما پسر کوچک‌تر خروشید و تیر از نیام کشید و گفت از برابر ما دور شو که فرزندان فریدونیم. فریدون ناپدید شد و سپس پدروار به پیشواز پسران آمد و گفت: آن اژدهای خشمگین من بودم که خواستم شمارا بیازمایم.از آن پس پسر مهتر را سلم نام نهاد و میانه را تور و کهتر را ایرج.
از پسِ چندی بر آن شد که قلمروی حکومت خود را بر پسران بخش کند. چنین شد که خاورزمین و تمام روم سهم سلم شد. چین تا سرحدات شرقی به تور رسید و ملک ایران‌زمین زیر نگین ایرج آرمید؛ اما چندی نگذشت که سلم و تور بر برادر کهتر خود رشک ورزیدند و بر عدالت پدر شک کردند و راه کینه گرفتند. فریدون غمین شد، اما ایرج او را دلگرمیداد که من دل کینه‌ورشان را به دست می‌آورم و راه صلح در پیش می‌گیرم.
چون ایرج بر آن شد که نزد آنان رود، فریدون نامه‌ای با او همراه کرد تا نصیحت‌‌‌‌‌‌شان کند. سلم و تور گرد آمدند به هم، ایرج را پذیرا شدند و خصومت آشکار کردند که پدر تو را ملک ایران داد و نزد خود جای کرد و ما را به دوردست جهان فرستاد. ایرج برادران را گفت که مرا ملک نیرزد به رنجش برادرانم. لیکن باد حرص و حسد سخت بر دل و دماغ دو برادر وزان بود و راه بر اندیشه و خرد فروبسته. صلح‌جویی و مهرورزی ایرج را به هیچ نگرفتند و جوان تاج‌دار به زخم خنجر تور در خون پاک خویش غلتید و سرش تحفه درگاه فریدون شد. فریدون که به استقبال سپاه ایرج آمده بود، چون تابوت او دید، مویه آغازید و خاک بر سر کرد و سراسر ملک ایران در سوگ ایرج داغ‌دار شد.

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (No Ratings Yet)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *