شاهنامه فردوسی / جلد شش / داستان زال

زمان: 05:33:33
به اشتراک گذاری:
اپیزودهای این قصه
شاهنامه فردوسی / جلد شش / داستان زال قسمت اول
شاهنامه فردوسی / جلد شش / داستان زال قسمت دوم
شاهنامه فردوسی / جلد شش / داستان زال قسمت سوم
شاهنامه فردوسی / جلد شش / داستان زال قسمت چهارم
شاهنامه فردوسی / جلد شش / داستان زال قسمت پنجم
شاهنامه فردوسی / جلد شش / داستان زال قسمت ششم
شاهنامه فردوسی / جلد شش / داستان زال قسمت هفتم
شاهنامه فردوسی / جلد شش / داستان زال قسمت هشتم
شاهنامه فردوسی / جلد شش / داستان زال قسمت نهم
شاهنامه فردوسی / جلد شش / داستان زال قسمت دهم
شاهنامه فردوسی / جلد شش / داستان زال قسمت یازدهم
شاهنامه فردوسی / جلد شش / داستان زال قسمت دوازدهم
شاهنامه فردوسی / جلد شش / داستان زال قسمت سیزدهم
شاهنامه فردوسی / جلد شش / داستان زال قسمت چهاردهم
شاهنامه فردوسی / جلد شش / داستان زال قسمت پانزدهم
شاهنامه فردوسی / جلد شش / داستان زال قسمت شانزدهم
شاهنامه فردوسی / جلد شش / داستان زال قسمت هفدهم
شاهنامه فردوسی / جلد شش / داستان زال قسمت هجدهم
شاهنامه فردوسی / جلد شش / داستان زال قسمت نوزدم
شاهنامه فردوسی / جلد شش / داستان زال قسمت بیستم
شاهنامه فردوسی / جلد شش / داستان زال قسمت بیست و یکم
شاهنامه فردوسی / جلد شش / داستان زال قسمت بیست و دوم
شاهنامه فردوسی / جلد شش / داستان زال قسمت بیست و سوم
شاهنامه فردوسی / جلد شش / داستان زال قسمت بیست و چهارم
شاهنامه فردوسی / جلد شش / داستان زال قسمت بیست و پنجم
شاهنامه فردوسی / جلد شش / داستان زال قسمت بیست و ششم
شاهنامه فردوسی / جلد شش / داستان زال قسمت بیست و هفتم
خلاصه:

سام نریمان چون مطلع شد که صاحب پسری با موهای سفید شده است، به گمان این‌‌‌‌‌‌‌که این بچه اهریمنی است، از طعن بداندیشان هراسید و کودک را به پای البرزکوه برد؛ او را آنجا نهاد و خود بازگشت. سیمرغ که در آن کوه خانه داشت، کودک را برگرفت و به پرورش او همت گماشت.
از پسِ سالیان، شبی سام در رویا دید که پهلوانی با سپاهی گران نزد او آمد و او را سرزنش کرد و زنده بودن پسرش را مژده داد. سام از کرده پشیمان شد و روی سوی کوه کرد. سرانجام سام پسر را بازیافت که در سایه‌ پرورش سیمرغ به گُردی آموخته بدل شده بود. سیمرغ او را پری از پرهای خود داد تا به گاهِ نیاز، آن را بر آتش افکند.
منوچهرشاه چون خبر شنید نوذر را سوی سام فرستاد تا به نزد خود بخواندش. سام به دیدار شاه شتافت. ستاره‌شناسان به فرمان شاه اختر زال را دیدند و چون بلند بود، منوچهر شادمان شد و در بازگشت فرمانی نوشت و زابلستان و سیستان و کابلستان تا هند را به سام و فرزندش سپرد.
زال رفته‌رفته با فنون کشورداری و پهلوانی آشنا شد و قصد سفر هند کرد. در این میانه با مهراب، شاه کابلستان، ملاقاتی داشت و چون فصلی در حسن رودابه، دختر مهراب‌شاه، شنید، نادیده دل به دختر باخت.
از آن‌سوی رودابه نیز چون وصف زال بشنید، نادیده عاشق زال زر شد. روزی رازش را با تنی چند از ندیمان و کنیزکان خویش درمیان گذاشت و آنان را به جستن اخبار زال نزد او فرستاد. کنیزان از سرّ درون زال آگاه شدند و شادمان به نزد رودابه بازگشتند و این سرآغاز داستانی عاشقانه و پرماجرا در شاهنامه است؛ چراکه مهراب، از نژاد ضحاک و دشمن ایرانیان بود.
شبی زال مخفیانه به دیدار رودابه رفت. آتش عشقشان فروزان‌تر شد و با یک‌‌‌‌‌‌‌دیگر پیمان بستند. زال که بیم داشت سام و منوچهرشاه با این وصلت مخالف کنند، نخست موبدان را بخواند و با ایشان رای زد. او را گفتند نامه‌ای بنویس و دل سام نرم کن. زال چنین کرد. سام چون نامه بخواند اندوهناک شد. پس ستاره‌شناسان و موبدان را به یاری طلبید. ایشان طالع زال بدیدند و سام را به میوه‌ پرثمر این وصلت که پهلوان جهان بود، نوید دادند و چاره در آن دیدند که سام نریمان نزد منوچهر رود و اجازه این وصلت بگیرد.
از آن‌سوی سین‌دخت، مادر رودابه، از سرّ درون دختر آگاه شد و مهراب را خبر کرد. پدر دلش از دختر به درد آمد و خشمگین او را بخواند و نکوهید که وصلت با دشمن ما را نشاید. اما منوچهرشاه که پیشاپیش خبر عشق زال و دختر مهراب شاه را شنیده بود، در اندیشه شد که سرانجام از این عشق چه خواهد شد و آیا باشد که فرزندی بیاید و خون و خوی ضحاکی‌اش غالب شود و ایران را ویران کند؟ پس چون سام به نزد او رفت، پیش‌دستی کرد و او را به جنگ مهراب‌شاه فرمان داد.
خبر لشگرکشی سام به کابل، به گوش مهراب و زال رسید. زال به پیشواز پدر رفت و عاجزانه از او برای خاندان دختر محبوبش امان خواست. سام در اندیشه شد، نامه‌‌ای به منوچهرشاه نوشت و ضمن یادآوری خدمات خود، قصه دل‌دادگی زال به رودابه آشکار کرد و اجازه وصلت خواست. سپس زال را با نامه نزد شاه فرستاد.
در کابل، سین‌دخت از مهراب رخصت خواست تا نزد سام رود و از او بخواهد خون بی‌‌گناهان را نریزد. سپس با هدایایی گران‌بها به حضور سام رفت. سام هدایا را پذیرفت و او را مژده داد که زال را برای چاره‌جویی نزد منوچهر فرستاده است.
از سوی دیگر، منوچهر پس از خواندن نامه، زال را فرمان داد تا نزد او بماند. پس موبدان و ردان و ستاره‌شناسان را خواند تا در این کار چاره کنند. سه روز مهلت خواستند و پس از آن خبر آوردند که پیوند دخت مهراب و پور سام بس میمون است و میوه‌ آن یلی خواهد بود یگانه دوران و پهلوان ایران.
منوچهر، زال را با نامه‌ موافقت خود به سوی سام گسیل داشت. سام چون آگاه شد به مهراب مژده‌ این وصلت خوش‌یمن را داد و مهراب سین‌دخت را آفرین گفت و از او دل‌جویی کرد. رودابه نیز با شنیدن این خبر، برای رسیدن زال، لحظه‌شماری می‌کرد. سرانجام دستان بازگشت و با پدر به سوی کابل رفتند. جشن بزرگی برپا شد و دو دل‌داده به وصال رسیدند. عروس و داماد به زابلستان بازگشتند و سام، زال را بر تخت فرمان‌روایی زابل نشاند و خود برای نبرد با بدگوهران به مازندران رفت.

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (No Ratings Yet)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *