شاهنامه فردوسی / جلد هشت / پادشاهی نوذر

زمان: 02:19:49
به اشتراک گذاری:
اپیزودهای این قصه
شاهنامه فردوسی / جلد هشت / پادشاهی نوذر قسمت اول
شاهنامه فردوسی / جلد هشت / پادشاهی نوذر قسمت دوم
شاهنامه فردوسی / جلد هشت / پادشاهی نوذر قسمت سوم
شاهنامه فردوسی / جلد هشت / پادشاهی نوذر قسمت چهارم
شاهنامه فردوسی / جلد هشت / پادشاهی نوذر قسمت پنجم
شاهنامه فردوسی / جلد هشت / پادشاهی نوذر قسمت ششم
شاهنامه فردوسی / جلد هشت / پادشاهی نوذر قسمت هفتم
شاهنامه فردوسی / جلد هشت / پادشاهی نوذر قسمت هشتم
شاهنامه فردوسی / جلد هشت / پادشاهی نوذر قسمت نهم
شاهنامه فردوسی / جلد هشت / پادشاهی نوذر قسمت دهم
شاهنامه فردوسی / جلد هشت / پادشاهی نوذر قسمت یازدهم
شاهنامه فردوسی / جلد هشت / پادشاهی نوذر قسمت دوازدهم
شاهنامه فردوسی / جلد هشت / پادشاهی نوذر قسمت سیزدهم
شاهنامه فردوسی / جلد هشت / پادشاهی نوذر قسمت چهاردهم
خلاصه:

پس از منوچهر، فرزندش «نوذر» بر تخت پادشاهی ایران نشست؛ اما بیدادگری پیشه کرد. سپاهیان ناراضی شدند و دهقانان رنجور. بزرگان ایران از سام خواستند که تاج کیانی را او برسر نهد، اما سام نپذیرفت و با نوذر از در پند و نیکویی درآمد. نوذر نیز سوگند خورد که به داد رفتار کند.
از آن سوی پشنگ، پادشاه توران، خواست تا به ایران لشگر بکشد و فرزندش افراسیاب، فرماندهی سپاه توران را برعهده گرفت.
نوذر سپاه ایران را به فرماندهی قارَن به سمت جیحون فرستاد و خود نیز از پس روانه شد. در آن‌میان خبر رسید که سام، پهلوان پیر ایران، مرده و زال در عزای پدر در زابل مانده است.
در نخستین روز نبرد قباد، برادر قارن، به جنگ بارمان پهلوان تورانی رفت و کشته شد. دوم روز نبرد نیز بی‌نتیجه‌ای قطعی گذشت. وقتی دو سپاه برای سومین بار درهم آویختند، اوضاع ایرانیان بدتر شد. افراسیاب شبانه بخشی از لشگرش را به عقبه سپاه ایران در پارس گسیل داشت. قارن از لشگر جدا شد و سر درپی آنان نهاد تا خان‌ومان ایرانیان را از گزند مصون دارد و بر بارمان دست یافت.
افراسیاب شاه ایران (نوذر) را اسیر کرد و سپاهی با فرماندهی شماساس و خزروان به سوی زابل فرستاد تا کار زال را نیز یک‌سره کند. وقتی سپاه به زابلستان رسید، زال در دخمه‌ای خارج از شهر بر سر گور پدر بود و مهراب، پدر رودابه، همسر زال، سواری نزد او فرستاد که هرچه زودتر پهلوان را به شهر آورد. زال به مدد مهراب رفت و با سپاهی اندک اما با پهلوانی‌‌های عظیم، لشکر تورانیان را تارومار کرد.
از سوی دیگر افراسیاب که با خبرهای شکست خشمگین شده بود، دستور داد شاه ایران را حاضر کنند و ناگاه:
بزد گردن نوذر شهریار / تنش را به خاک اندر افکند خوار
سپس خواست تمام اسیران را گردن بزند که برادرش اغریرث مانع شد. افراسیاب تاج پادشاهی ایران را بر سر گذاشت و راهی ری شد.
گستهم و توس، پسران نوذر چون از مرگ پدر آگاه شدند، به زابل نزد زال رفتند و با لشگری از زابلستان خارج شدند. وقتی سپاه ایران به ساری نزدیک شد، اغریرث اسیران ایرانی را رها کرد و نزد برادرش رفت، اما افراسیاب خشمگین شد و خون برادر را ریخت.
از آن سوی زال و بزرگان ایران، زوتهماسب را که از تخمه‌ فریدون بود، بر تخت پادشاهی نشاندند. خشک‌سالی همه‌جا را فراگرفته بود و بزرگان تصمیم گرفتند به جنگ خاتمه دهند تا مگر آسمان بر آنها رحم کند. پس یک قرار صلح با تورانیان و ترکان بستند و هرکس به سرزمین خود بازگشت.

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (No Ratings Yet)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *