جوانمرد با معرفت

تنظیم متن: مهرداد ضیائي
زمان: 00:15:16
به اشتراک گذاری:
اپیزودهای این قصه
جوانمرد با معرفت
خلاصه:

یک روز تابستان، مردم یکی از روستاها برای یکی از عیاران جشن گلریزان برگزار کرده بودند.
در آن روزگار راهزنی به مال و اموال مردم دستبرد زده بود و مردم را ترسانده بود. عیار داستان ما با دزد مبارزه کرده و او را شکست داده بود.
ناگهان در مراسم جشن گلریزان، مرد قوی هیکلی از راه رسید و گفت: با رئیس عیاران دِه کاری دارم. او را به من نشان دهید. من از طرف رییس عیاران شهر آمده‌‌‌‌‌‌‌ام.
رییس ما سه سوال از شما دارد که اگر نتوانید جواب درست بدهید از این پس شما باید به سبیل رئیس ما احترام بگذارید و کوهستان هم تحت اختیار ما در می‌‌‌‌‌‌‌آید.
اما رییس عیاران دِه نه تنها نترسید بلکه با سخنانش گوشمالی خوبی به مرد تازه وارد داد.

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (No Ratings Yet)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *