تنبل احمد

راوی: ژاله علو
تنظیم متن: سعید اسلام زاده
زمان: 00:12:50
به اشتراک گذاری:
اپیزودهای این قصه
تنبل احمد
خلاصه:

«تنبل احمد» مرد خیلی تنبلی بود. آنقدر بیرون نرفته بود که همه فکر می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند که او از آفتاب می‌‌‌‌‌‌‌‌ترسد.
روزی از روزها همسر تنبل احمد که از دست شوهرش خسته شده بود، فکری به سرش زد.
او به بازار رفت و تعداد زیادی کلوچه خرید و کلوچه‌‌‌‌‌‌‌‌ها را توی حیات پخش کرد. تعدادی از کلوچه‌‌‌‌‌‌‌‌ها را هم توی کوچه ریخت. بعد سراغ همسرش که خوابیده بود رفت و گفت: تنبل احمد! تنبل احمد! بیدار شو مرد! بیا ببین از آسمان چقدر کلوچه ریخته! پاشو. من به تو کمک می‌‌‌‌‌‌‌‌کنم و کلوچه‌‌‌‌‌‌‌‌های توی حیاط را جمع می‌‌‌‌‌‌‌‌کنم. تو هم زود برو کلوچه‌‌‌‌‌‌‌‌های توی کوچه را جمع کن. تنبل احمد هم بیدار شد و از در خانه بیرون رفت تا کلوچه‌‌‌‌‌‌‌‌ها را جمع کند. رفتن همان و بسته شدن در همان.

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (No Ratings Yet)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *