شاهنامه فردوسی / جلد هفده / آمدن کیخسرو به ایران

زمان: 02:43:20
به اشتراک گذاری:
اپیزودهای این قصه
شاهنامه فردوسی / جلد هفده / آمدن کیخسرو به ایران قسمت اول
شاهنامه فردوسی / جلد هفده / آمدن کیخسرو به ایران قسمت دوم
شاهنامه فردوسی / جلد هفده / آمدن کیخسرو به ایران قسمت سوم
شاهنامه فردوسی / جلد هفده / آمدن کیخسرو به ایران قسمت چهارم
شاهنامه فردوسی / جلد هفده / آمدن کیخسرو به ایران قسمت پنجم
شاهنامه فردوسی / جلد هفده / آمدن کیخسرو به ایران قسمت ششم
شاهنامه فردوسی / جلد هفده / آمدن کیخسرو به ایران قسمت هفتم
شاهنامه فردوسی / جلد هفده / آمدن کیخسرو به ایران قسمت هشتم
شاهنامه فردوسی / جلد هفده / آمدن کیخسرو به ایران قسمت نهم
شاهنامه فردوسی / جلد هفده / آمدن کیخسرو به ایران قسمت دهم
شاهنامه فردوسی / جلد هفده / آمدن کیخسرو به ایران قسمت یازدهم
شاهنامه فردوسی / جلد هفده / آمدن کیخسرو به ایران قسمت دوازدهم
شاهنامه فردوسی / جلد هفده / آمدن کیخسرو به ایران قسمت سیزدهم
شاهنامه فردوسی / جلد هفده / آمدن کیخسرو به ایران قسمت چهاردهم
شاهنامه فردوسی / جلد هفده / آمدن کیخسرو به ایران قسمت پانزدهم
خلاصه:

چون افراسیاب خون روشن سیاوش را در غربت توران‌زمین بر خاک تیره ریخت و خبر به ایران رسید، رستمِ دستان به قصد انتقامِ خون او خاک توران را درنوردید و در نبردی عظیم، سپاه توران را مغلوب کرد. افراسیاب از مهلکه گریخت و به پیران دستور داد کیخسرو، فرزند سیاوش را که از دختر خود (فرنگیس) بود، به شهر ختن ببرد و پنهان نگه دارد تا دست ایرانیان بدو نرسد. پس از چند سال که از تسخیر توران گذشت، رستم از جنگ خسته شد و سرانجام قصد ایران کرد. افراسیاب دوباره سر از مخفی‌گاه خود برآورد، خاک رفته را بازپس ستاند، کیخسرو را نزد مادرش فرنگیس به سیاوش‌گَرد بازگرداند و به مرزهای ایران نیز تاخت.
هفت سال بدین منوال سپری شد تا آن‌‌‌‌‌‌‌‌که شبی پهلوان پیر ایرانی، گودرز، در خواب دید که سروش ایزدی او را مژده داد:
به توران یکی شهریار نو است / کجا نام او شاه کیخسرو است
ز پشت سیاوش یکی شهریار / هنرمند و از گوهرِ نامدار
صبح‌دم گودرز پسر خود، گیو، را فراخواند و خواب خویش بر او بازگفت. گیو پذیرفت که این مأموریت مهم را به انجام رساند و کیخسرو را بیابد. پس به‌‎تنهایی و ناشناس به توران رفت و جویان و پرسان، شهر به شهر، توران را درنوردید. از هر که درباره کیخسرو می‌پرسید و جوابی نمی‌یافت، او را می‌کشت تا راز و هدفش آشکار نگردد. بدین‌سان هفت سال توران را شهربه‎شهر جُست و نشانی از کیخسرو نیافت.
سرانجام روزی به حقیقت خواب پدرش گودرز شک کرد و آن را تلقین اهریمن بدکنش خواند، امّا در همان حال گذار او به بیشه‌ی خرّمیافتاد. در آن مرغزار جوانی نیکو دید که گیو را به‌نام خواند و نسبِ او می‌دانست. دانست که کیخسرو هموست. از او نشان سیاوش طلب کرد و بر بازوی او یافت و از یافتن او شادمان شد.
گیو و کیخسرو به اتفاق به سیاوشگرد درآمدند. فرنگیس چون خبر عزیمت‌‌‌‌‌‌‌‌شان به ایران را شنید، کیخسرو را برانگیخت تا اسب سیاوش، «بهزاد»، را (که سیاوش شب قبل از مرگش در گوش او خوانده بود که تنها به کیخسرو سواری دهد) بیابد و با آن راهی سفر شود. گیو و کیخسرو بهزاد را یافتند و به اتفاق فرنگیس هر سه، بی‌خبر راه ایران در پیش گرفتند.
خبر فرار کیخسرو و فرنگیس خیلی زود در سیاوشگرد پیچید و به گوش پیران ویسه، وزیر افراسیاب، رسید. پیران، برادرانش کـَلباد و نَستیهن را به همراه سیصد تن از ترکان، به قصد یافتن آنان، گسیل داشت.
کیخسرو و مادرش، فرنگیس، در بیشه‌ای در خواب بودند و گیو سراپا مسلّح درحال نگهبانی بود که ناگهان از دور پرهیب سواران ترک را دید. پس به سوی ایشان تاخت و یک‌تنه چنان نبردی ساخت که ترکان روی به هزیمت نهادند.
کلباد و نستیهن چون نزد پیران بازگشتند، پیران بر آنان خشم گرفت و خود با لشگری در تعقیب کیخسرو و فرنگیس و گیو رو نهاد. پس به لب رودی عمیق رسیدند که در سوی دیگرش کیخسرو و گیو درحال استراحت بودند و فرنگیس به نگهبانی مشغول بود. فرنگیس چون پیران و سواران را دید، گیو را بیدار کرد. گیو از آنان خواست که بر زین بنشینند و دور شوند تا او خود با ترکان درآویزد.
پیران از رود گذشت و با گیو در‌آمیخت، اما به زودی به کمند گیو اسیر شد و دست‌بسته برجای ماند. گیو، پیران را در همان حال رها کرد و به سوی دیگر رود تاخت، تنی چند از ترکان را بر خاک هلاک افکند و بقیه را وادار به فرار کرد. سپس به سوی پیران بازگشت و او را نزد کیخسرو ‌برد تا با اجازه‌ی او به انتقام خون سیاوش، سر از بدنش جدا کند. پیران به کیخسرو یادآور شد که منجیِ جان او و فرنگیس است. فرنگیس نیز از گیو خواست تا پیران را به پاسِ خدماتش رها سازد. گیو که سوگند خورده بود خون پیران را بریزد، به پیشنهاد کیخسرو زخمی بر گوش پیران زد تا سوگندش را نشکسته باشد و او را دست‌بسته بر اسبی ‌نشاند و رهایش ساخت و شرط آزادی‌اش را چنین قرار داد که سوگند بخورد کسی جز همسرش، گلشهر، دست او را باز نکند.
از سوی دیگر، افراسیاب که از گریختن کیخسرو آگاه شده بود، شتابان به سوی آنان شتافت؛ اما در میانه‌ راه پیران را یافت و از زبان او شرح ماجرا را شنید. افراسیاب خشمگین سوگند ‌خورد که آن سه را به چنگ آورد و از دم شمشیر بگذراند. پس خود با هومان به سوی جیحون تاخت و تأکید کرد که چنانچه گیو و همراهانش از رود بگذرند، دیگر دسترسی بدانان محال است و گفته‌ باستانی را یادآور شد که شاهی از هر دو نژاد توران و ایران برخواهد آمد و توران را به باد خواهد داد؛ پس باید مانع گذشتن آنان از رود می‌شدند.
از آن سو گیو و کیخسرو و فرنگیس به ساحل جیحون رسیدند و با باج‌خواهی بر سر گرفتنِ کشتی به مشاجره پرداختند. گیو با ایمان بدین که کیخسرو فره ایزدی دارد و بی‌گمان گزندی بدو نمی‌رسد، قصد کرد تا هر سه به آب بزنند و بی‌کشتی از رود بگذرند.
چنین شد و وقتی افراسیاب به ساحل جیحون رسید و نقل باج‌خواه را شنود، در عجب شد. هومان افراسیاب را از تعقیب کیخسرو بازداشت و افراسیاب با دلی پرخون، به توران بازگشت.
گیو چون با موفقیّت کیخسرو را به ایران رسانید، دو نامه یکی نزد کیکاووس و دیگری نزد پدرش، گودرز، در اصفهان فرستاد و آنان را از ماجرا آگاهانید. سپس به همراهِ فرنگیس و کیخسروی جوان، به سوی اصفهان رهسپار شد. گیو و بزرگان به استقبالشان شتافتند و با شادی به شهر درآوردندشان. پس کیخسرو و فرنگیس هفته‌ای مهمان گودرز بودند و سپس به سوی دربار کاووس حرکت کردند.

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (No Ratings Yet)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *