

صد سال به این سالها
قسمت اول

صد سال به این سالها
قسمت دوم

صد سال به این سالها
قسمت سوم

صد سال به این سالها
قسمت چهارم

صد سال به این سالها
قسمت پنجم

صد سال به این سالها
قسمت ششم

صد سال به این سالها
قسمت هفتم

صد سال به این سالها
قسمت هشتم

صد سال به این سالها
قسمت نهم

صد سال به این سالها
قسمت دهم

صد سال به این سالها
قسمت یازدهم

صد سال به این سالها
قسمت دوازدهم

صد سال به این سالها
قسمت سیزدهم

صد سال به این سالها
قسمت چهاردهم
«عاطفه» همسر «حبیب» روز بیستونهم اسفند کلی کار بر سر شوهرش ریخت و حبیب نتوانست مایحتاج عید را از بازارچه بخرد.
آقای شایسته، صاحبخانهی آنها، پایش را توی یک کفش کرد که باید پول پیش خانه را زیاد کنند. درنتیجه هرچه داشتند و نداشتند را از آنها گرفت و دیگر آنها پولی برای خرید خودرو نداشتند.
آنها «بابافرهنگ» و «باباعنایت»، پدرهایشان، را فرستادند تا با آقای شایسته صحبت کنند و مثلاً پادرمیانی کنند، ولی همهچیز به ضرر حبیب تمام شد.