

آدم خیالباف
-
بازرگانی کارش فروش روغن بود. در همسایگیاش مرد فقیری خانه داشت.
گاهی بازرگان کمی روغن به همسایه فقیرش میداد. مرد درویش هم فکر میکرد که او به همه همسایهها روغن میدهد بنابراین قبول میکرد. اما همیشه قناعت کرده و کمی از روغن را مصرف میکرد و بقیه را در کوزه بزرگی نگهداری میکرد تا این که کوزه بزرگ پر از روغن شد …
- ساده نویسی: مهدی آذر یزدی