آسمان تغییر می‌کند

نویسنده: زو ینی
زمان: 03:32:37
به اشتراک گذاری:
اپیزودهای این قصه
آسمان تغییر می‌کند قسمت اول
آسمان تغییر می‌کند قسمت دوم
آسمان تغییر می‌کند قسمت سوم
آسمان تغییر می‌کند قسمت چهارم
آسمان تغییر می‌کند قسمت پنجم
آسمان تغییر می‌کند قسمت ششم
آسمان تغییر می‌کند قسمت هفتم
آسمان تغییر می‌کند قسمت هشتم
آسمان تغییر می‌کند قسمت نهم
آسمان تغییر می‌کند قسمت دهم
آسمان تغییر می‌کند قسمت یازدهم
خلاصه:

بوته گل سرخ قبل از این‌‌‌‌‌‌‌که اسباب‌کشی کنند آن‌جا بود. حتما کسی سال‌ها پیش آن را کاشته بود. شاید آن‌موقع فقط بوته‌‌ی کوچکی بوده و صاحبش هرگز شکوفا شدنش را ندیده باشد.
بوته‌ گل سرخ با گل ساعتی درهم تنیده بود. گل رز هم بالا کشیده بود و تقریبا تمام دیوار آجری پشت باغ را پوشانده بود. گل‌های اسکارلت و بنفش هم بسیار ظریف و شکننده بودند و «کلئر» از این‌همه زیبایی که در حیاط پشت خانه‌ کوچک و تاریک یک‌جا جمع شده بودند، شگفت‌زده بود. اما کاری از دستش برنمی‌آمد، جز این‌‌‌‌‌‌‌که کمی صبر کند و بعد بوته‌های گل رز را با قیچی باغبانی قطع کند. انگار حس موهوم و خاصی داشت. مثل موقعی که هنگام پیاده‌روی، ساقه‌ی ارکیده را چیده بود و تا به خانه برسد، گل بیچاره پژمرده شده بود. چرا باید این کار را می‌کرد؟ همین که نگاهش می‌کرد کافی نبود؟ اما این‌بار گل‌ها را برای خودش نمی‌خواست.
کلئر به آسمان آبی و شفاف نگاه کرد و رد هواپیمایی را که بر فراز آسمان لندن می‌گذشت، دنبال کرد. فکر کرد چقدر امسال زود گذشته است و چقدر روزگار عادی به نظر می‌رسد و به‌آسانی تراژدی‌هایش را پنهان می‌کرد. در همین حین «آنتونی» از آشپزخانه فریاد زد: «بریم؟ تمام روز وقت ندارم صبر کنم!» کلئر لبخند زد، خوب می‌دانست وقتی آنتونی ظاهرا کار خیلی مهمی دارد، فقط می‌خواهد سر وقت به مسابقه برسد. در جواب آنتونی گفت: «مجبور نیستی با من بیایی، خودم هم می‌توانم بروم.» آنتونی حتی جواب نداد و در عوض به‌سرعت از خانه خارج شد.

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (No Ratings Yet)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *