


«آلیس در سرزمین عجایب» نوشته «لوئیس کارول»، داستان هیجانانگیز و جذاب دختری را به تصویر میکشد که کاملاً اتفاقی، به دنبال یک خرگوش بازیگوش وارد سوراخی در زمین میشود و دنیای دیگری با ماجراهای عجیب را تجربه میکند.
«آلیس» مانند بسیاری از دختران، کنجکاو، خیالپرداز و عاشق اتفاقات هیجانانگیز بود. او تا پیش از راه یافتن به سرزمین جادویی به عنوان یک دختر معمولی شناخته میشد.
داستان از آن جا آغاز میشود که آلیس به همراه خواهرش در بیرون از منزل نشسته بودند که ناگهان چشم آلیس به یک خرگوش سفیدرنگ میافتد که یک ساعت جیبی دارد، دنبال کردن خرگوش همانا و وارد شدن به سرزمینی جادویی همانا! در این سرزمین ملکهای بدجنس حکومت میکرد.
این مکان سحرآمیز جایی بود که هر اتفاق عجیب و غریبی در آن رخ میداد. سرزمینی که در آن موجوداتی خارقالعاده وجود داشتند؛ هزارپایی که حرف میزد، تولهسگی که به اندازه یک اسب بزرگ بود و گربهای که در یک چشم به هم زدن غیب و دوباره ظاهر میشد.