

آن میلر دیگر
یک بار هم كه شده، همه بیروناند و میلر تو – تو، سر راهش به طرف دوش آب داغ، لباس خشک، پیتزا و رختخواب گرم و نرم. حتی برای اینكه خودش را برساند به اینجا، مجبور نبود هیچ كار خلافی بكند. فقط همان كاری را كرده كه بهش گفته بودند. اشتباه از خودشان بود. فردا همانطور كه سرگروهبان سفارش كرده است، استراحت خواهد كرد، روكش شكستهاش را به دكتر نشان خواهد داد و شاید هم بعدش برود به یكی از سینماهای وسط شهر. آن وقت، سری به صلیب سرخ خواهد زد. تا وقتی كه آنها بخواهند ته و توی قضیه را در بیاورند، دیگر برای این كه به میدان مشق برش گردانند خیلی دیر شده. و بهتر از همه این است كه آن میلر دیگر بویی نبرد. آن میلر دیگر یک روز كامل دیگر با این فكر سر خواهد كرد كه مادرش هنوز زنده است. حتی میشود گفت كه میلر مادر او را برای او زنده نگه داشته.