

آکاواک
پسر اسکیموی چهارده ساله ای به نام آکاواک همراه پدربزرگش، راهی سفر دوری است تا پدربزرگ بتواند، قبل از مرگ، یک بار دیگر برادرش را ببیند. آنها شش روز به مسیر خود ادامه می دهند و روز هفتم به انبار غذایی که پدر آکاواک پنهان کرده است، می رسند؛ اما متوجه می شوند خرس به آنجا حمله کرده و گوشتها را خورده است. آنها خسته و گرسنه به مسیر خود ادامه می دهند، ولی در امتداد خلیج، یخها نازک شده است و ادامه راه با خطر فراوانی همراه است.