

«او هنری» در داستان «اتاق مبله» از ما میخواهد كه موقیعت اسفناک و طنز زندگی را احساس كنیم و خشونت و ناشناختگی شهر بزرگ را در تقابل با عشقها و امیدهای افراد از دست رفته درک كنیم. به همین دلیل است كه داستان اتاق مبله عواطف و همدردی ما را برمیانگیزد، و «او هنری» به یقین با گنجاندن گفتگوی تكان دهنده دو زن صاحبخانه در پایان داستان در این هدف خود توفیق یافته است.
در بخشی از داستان میشنویم:
این اتاقه. اتاق قشنگیه. زیاد خالی نمیمونه. تابستون گذشته به چندتا آدم خوش سلیقه داده بودم. اصلا دردسری نداشتن، اجاره رو تا دقیقه آخر پیش پیش میدادن. دستشویی ته راهروست. «اسپراولز» و «مونی» سه ماهی اجارش كرده بودن. تو كار نمایش رقص و آواز بودن. «میس برتا اسپراولزو» میگم. شاید اسمش به گوشتون خورده باشه. البته این اسم تئاتری اونا بود. درست بالای این میز اسباب آرایش و قباله ازدواجشون آویزون بود. قاب كرده بودن. چراغ گاز اینجاس و میبینین كه چه كمد جاداری داره. این اتاقیه كه همه دوستش دارن. هیچ وقت زیاد خالی نمیمونه.