

اشکها
جزوه ای در کتابخانه به دست راوی داستان می رسد که چون یک سال میگذرد و صاحب آن را پیدا نمیکند، آن را باز کرده و آنچه را در آن خوانده، بازگو می کند. خودش با خواندن آن مطالب بسیار اشک ریخته و تصمیم گرفته آن را برای دیگران نیز بازگو کند تا عبرت بگیرند و از مسائلی آگاهی یابند…