






«بهادر خوشمرام»، صاحب کارخانه تولید پارچه است و با فریبکاری و دسیسه توانسته شریکان و رقیبان خود را از میدان بیرون کند. مدتی است که حق و حقوق کارگران کارخانه عقب افتاده است و کارگران متعرض، «ابراهیم» را از بین خود انتخاب کردند تا به نمایندگی از آنها با بهادر صحبت کند، اما تنها جوابی که عایدشان میشود تندخویی و وعده و وعید است و بس.
چندی بعد ابراهیم به قتل میرسد و با اینکه بهادر جزو مظنونان است، کارت شناسایی فرد دیگری به نام «تراب سیار»، که از طلبکاران ابراهیم بوده، در محل قتل پیدا میشود و پلیس دنبال اوست.
ازطرفی «ماهبانو»، همسر بهادر، که سالهاست روی ویلچر است، همه خانوادهی خود را- به جز خواهرش، «آهو»- به علت بیماری از دست داده است. آهو سی سال پیش خودکشی کرده، ولی ماهبانو هرگز این خودکشی را باور نکرده و به آن مشکوک است.
از آهو تنها دختری به نام «غزاله» به یادگار مانده که حالا سیو هفت سال دارد و سالهاست در خارج از کشور به سرمیبرد. بهادر اما سالهاست کابوسی عجیب میبیند و بهتازگی تماسهای تلفنی با صدای یک مرده دریافت میکند.