اعترافات یک سارق مادرزاد

نویسنده: وودی آلن
زمان: 00:18:53
به اشتراک گذاری:
4.71
اپیزودهای این قصه
اعترافات یک سارق مادرزاد
خلاصه:

لابد فکر می­‌کنین که من تربیت خیلی بدی داشتم. خب نمی­‌تونم این حقیقت رو انکار کنم، بله بابای ما یعنی بابای من و آبجیم و داداشام، همیشه در حال فرار از دست پلیس بود. راستش رو بخواید من تا بیست و دو سالگی نتونستم ببینم دقیقا بابام چه ریخت و قیافه‌­ای داره. سال­‌های سال من فکر می­‌کردم اون یه کوتوله ریشو با عینک شیشه تیره‌­اس که همیشه خدا هم در حال شلیدنه. (چون فکر می‌­کردم قاعدتا در جریان این همه فرار از دست پلیس باید حداقل یه گلوله پلیس به پاش خورده باشه.) اما اگه فکر نمی­‌کنین که من دارم براتون چاخان می­‌کنم باهاس بگم که بابای خدابیامرز من اون موقع که زنده بود یه آدم قد بلند و مو بلوند شبیه اون مرتیکه سوئدی «لیندبرگ» خلبان بود. یه دزد حرفه‌­ای بانک بود…

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (62 votes, average: 4,71 out of 5)
Loading... چقدر این کتاب رو دوست داشتید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *