

افسانه میمونها
پیرمردی ژنده پوش وارد روستایی شد، در روستا جشن عروسی باشکوهی در حال برگزاری بود؛ وقتی پیرمرد را دیدند، برخورد نامناسبی با او کردند و از او خواستند هرچه زودتر آنجا را ترک کند. پیرمرد در حالی که گرسنه و خسته بود، به راه افتاد، کمی بعد…
بد